زن ها گاهی تمامی دنیایشان را

زن ها گـاهی تمامی ِ دنیایشان را
میان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک مرذ جستجو می کنند
زنی که خنده ها و گریه هایش؛
نـاز و بهانه هایش
همه و همه
تنها آغوش ِ خالص ِ مردانه ات را می خواهد
که مبادا برای لحظه ای
دست از مردانگی ات برداری
زن ها گاهی دلتنگی هایشان را
بی صدا فریاد می زنند
که اگر دلتنگی هایشان
درمان نشود ...
زندگی هرچقدر هم روز های بهاری را
به رخِ روزهایشان بکشد
باز هم انگار همه چیز برایشان
بی روح و بی رنگ است
خوش نباشد اگر دلشان؛
خنده ها یشان هرچقدر هم
گوش فلک را کر کند؛
باز از دلشان تنها
صدایِ بغضِ جامانده ی بیخِ گلو می آید
زن ها
کسی را می خواهند
که درک شان کند
که فهمیده شوند
همـدِل و همدمی می خواهند
که برایش بگویــند :
" تــو "
مردانه پایِ مرادنگی ات،
پایِ من ِ زندگی ات بمان
"من "
همـه ی زنـانـگی ام را پایِ تو
پای ِ
دنیایــمان خواهم داد ...
دیدگاه ها (۲)

هی گفتم حالا نه، بعدا...بگذار این باران را هم قدم بزنم... ای...

لطفا...دلم را ببر!هر جا خواستیهر سمت خواست!ببرش توی دل پاییز...

گاهی اوقات داشتن حافظه ی قویمیتونه عذاب آور ترین اتفاق دنیا ...

چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟بوی مُشکیم، محال است که ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط