هی گفتم حالا نه بعدا

هی گفتم حالا نه، بعدا...
بگذار این باران را هم قدم بزنم... این خیابان را،
بگذار سرک بکشم تووی این کافه... دید بزنم آنجا که باهم مینشستیم را،
بگذار این یک نخ را هم بکشم،
این آهنگ را هم گوش بدهم، بعدا...
بگذار یکبار دیگر این عکس را باز کنم... چند ثانیه دیگر هم نگاه کنم، فقط چند ثانیه بیشتر...
دستم که کوتاه شده از همه جا،
بگذار یکبار دیگر دست بکشم روی این صورت، بعدا...
چه عجله ای برای فراموش کردن
هی گفتم بعدا
هی گفتم این بار دیگر حتما؛

عادت شد مرور کردنت بر من
فراموش شد فراموش کردنت در من ...
دیدگاه ها (۴)

لطفا...دلم را ببر!هر جا خواستیهر سمت خواست!ببرش توی دل پاییز...

هیچوقت...مردکسی راقرض نگیریداو که به دیگری خیانت کرده به شما...

زن ها گـاهی تمامی ِ دنیایشان رامیان ِ چاردیـواری ِ آغوش یک م...

گاهی اوقات داشتن حافظه ی قویمیتونه عذاب آور ترین اتفاق دنیا ...

زندگی نامعلوم

⁨ این بار از کجا شروع کنم؟...شاید باید از همان روزهایی بگویم...

⁨این بار از کجا شروع کنم؟...شاید باید از همان روزهایی بگویمک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط