رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
پارت 21[اینبار یادم اومد 😅]
ساشا
زنگ زدم به مدیر بوق اول دومم سومم
مدیر :بفرمایید
ساشا [باتغییر صدای آقای پاشا ]:سلام آقای مدیر خوب هستین
باتغییر دادن صدام به صدای بابام میخواستم یه چند روزی دانشگاه نرم
مدیر [باتعجب زیاد]:بله خوبم شما ؟؟؟
ساشا [باهمون تغییر صدای آقای پاشا ]:بنده سلطانی هستم بابای ساشا جان میخواستم بگم که ساشا یه چند روزی نمیتونه بیاد چونکه پاش بدجوری شکسته بلطف خودتون یه کاریش بکنید
سکوتی دوباره حاکم شد حس ششم میگفت توی بد هچلی میفتم ولی من ریسک بزیر بودم
اینبار صدای پشت گوشی سکوت رو شکست
آقا پاشا[بابای ساشا وآرمیلا وشوهر خدابیامرز نازنین خانم]:الو ساشا تویی؟چرا با آبروم بازی میکنی پسره الدنگ این چه نمره هایی که آوردی ،چرا از زبون من دورغ می‌بافی ،الان واسه من تغییر صدا میدی عنتر ،به خدا مگه دستم بهت نرسه [جای ساشا بودنم جرأت میخوادها ]یه کم از خواهرت یاد بگیر تاکی باید مایه آبرو ریزی باشی آخه بیشعور،پس کی قرار من سرمو بالا بگیرم بگم تو پسر منی هان
جوابی نداشتم که بگم گوشی قطع شد کل کلاب پرشده بود از خنده گوشی باز زنگ خورد آرمیلا بود
جواب دادم
ساشا:الو جانم آجی جان
آرمیلا:کوفت آجی جان این چه وضعیه چرا باآبروی بابا بازی میکنی اونم توی کلاب
ساشا:مگ...مگه تودی...دیدی
آرمیلا:میشه منو تو توی یه کشور باشیم ومن از بد شانسیم همه جا تورو نبینم
گوشی قطع شد
دنبالش گشتم که چند میز اونورتر دیدمش باچشم های نشسته به خون داشت نگاه میکرد الان دیگه مطمئن شدم آرمیلا دوسم نداره شاید فکر میکنه قاتل مامان منم





به نظرتون بدشانس تر ازساشا هم هست توی کره ی زمین

قاتل مامانشون ؟؟؟مگه ساشا 3ساله میتونست قاتل بشه اونم قاتل مامانش؟؟،🤔🤔🤔
دیدگاه ها (۰)

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت 22آدرینا ازقهو...

اینم واسع آرمیلا

حال ابدیم حالا هرچیم که بشه 🖤

روز بد رفیق نداره 🖤

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت 30آرمیلااز قضا...

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط