اسماته دوست نداری نخون
#چند_پارتی
#درخواستی
P1
ات:۲۴ سالشه و ۱ ساله با کوک ازدواج کرده(+)
کوک:۲۶ سالشه(_)
میرا:دوست ات ۲۵ سالشه
ات ویو
+عررررر بالاخره عشقم میاددد
میرا:کرشدم بچه خفه شووو.تو این یه ماه انگار از بچه مراقبت کردم
+وظیفته از خانم جئون به خوبی مراقبت کنی
میرا: خانم جئون فک کنم داره دیر میشه ها
+بریممم
امروز بالاخره کوکی از تور کنسرتشون برمیگرده.خدا میدونه چقدر دلم تنگ شده براش،تو این یه ماه منو سپرده به میرا.با میرا رفتیم سمت فرودگاه
راوی ویو:
بعد از چند دقیقه انتظار کشیدن در فرودگاه بالاخره عشقشو دید.آره کوکیش داشت با عجله سمتش میومد.فنا هم دنبالش میدوییدن.از این موقعیت فهمید باید بدوئه بیرون تا کوکیش نجات پیدا کنه😂
رفتن بیرون و همبن که سمت کوک برگشت پرید بغلش،کوک محکم بازو ها و دستشو دوی کمر ات حلقه کرد.
+کوکیمممممم
-بیبی گرلممممم،چقد دلم برات تنگ بود
+منمممم
جین: اهم سلام توت فرنگی
+یااا اوپاااا
از بغل کوک اومد پایین و رفت سمت جین و محکم بغلش کرد
تهیونگ:توت فرنگی پس ما چی؟
ات برگشت سمت اعضا و همشونو محکم بغل کرد
+خدا میدونه چقد دلم براتون تنگ شده بود
بادیگادا:باید زودتر بریم.
نامجون:اوکی ات ما میریم بعدا میبینیمت،خدافظ کوک
بعد از اینکه اعضا رفتن ات و کوک و میرا سوار ماشین ات شدنو رفتن خونشون
میرا:خب ات من میرم دوستت دارم،خدافظ کوک
-خدافظ،ممنون میرا بابت این یه ماه
میرا:قابلی نداشت،بستیمه ناسلامتی
و میرا از خونه رفت
-بیبیم دلت برا یه چیزیم تنگ نشده بود؟
+معلومه که شده،دلم برا کل وجودت تنگ شده بود
«نمیخای نخون»
#درخواستی
P1
ات:۲۴ سالشه و ۱ ساله با کوک ازدواج کرده(+)
کوک:۲۶ سالشه(_)
میرا:دوست ات ۲۵ سالشه
ات ویو
+عررررر بالاخره عشقم میاددد
میرا:کرشدم بچه خفه شووو.تو این یه ماه انگار از بچه مراقبت کردم
+وظیفته از خانم جئون به خوبی مراقبت کنی
میرا: خانم جئون فک کنم داره دیر میشه ها
+بریممم
امروز بالاخره کوکی از تور کنسرتشون برمیگرده.خدا میدونه چقدر دلم تنگ شده براش،تو این یه ماه منو سپرده به میرا.با میرا رفتیم سمت فرودگاه
راوی ویو:
بعد از چند دقیقه انتظار کشیدن در فرودگاه بالاخره عشقشو دید.آره کوکیش داشت با عجله سمتش میومد.فنا هم دنبالش میدوییدن.از این موقعیت فهمید باید بدوئه بیرون تا کوکیش نجات پیدا کنه😂
رفتن بیرون و همبن که سمت کوک برگشت پرید بغلش،کوک محکم بازو ها و دستشو دوی کمر ات حلقه کرد.
+کوکیمممممم
-بیبی گرلممممم،چقد دلم برات تنگ بود
+منمممم
جین: اهم سلام توت فرنگی
+یااا اوپاااا
از بغل کوک اومد پایین و رفت سمت جین و محکم بغلش کرد
تهیونگ:توت فرنگی پس ما چی؟
ات برگشت سمت اعضا و همشونو محکم بغل کرد
+خدا میدونه چقد دلم براتون تنگ شده بود
بادیگادا:باید زودتر بریم.
نامجون:اوکی ات ما میریم بعدا میبینیمت،خدافظ کوک
بعد از اینکه اعضا رفتن ات و کوک و میرا سوار ماشین ات شدنو رفتن خونشون
میرا:خب ات من میرم دوستت دارم،خدافظ کوک
-خدافظ،ممنون میرا بابت این یه ماه
میرا:قابلی نداشت،بستیمه ناسلامتی
و میرا از خونه رفت
-بیبیم دلت برا یه چیزیم تنگ نشده بود؟
+معلومه که شده،دلم برا کل وجودت تنگ شده بود
«نمیخای نخون»
۲.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.