چقدر روزهای زندگی ام پر بود از

چقدر روزهای زندگی ام پُر بود از
آدم هایی که قصد ماندن نداشتند..
چقدر از آدم ها لگد طلبکار بودم.. و
چقدر به رویم نمی آوردم،
رد پاهایی را که روی احساسم به جا مانده بود..
مانده ام زیر پای آدم هایی که
روی اعصابم صف کشیده اند.. آنقدر
در تنهایی ام رفت و آمد کرده اند که..
می دانی..
اصلا انگار در تنهایی ام از پیش، وقت گذاشته اند..
آدم هایی لنگه به لنگه که
به تن رویاهایم زار می زنند..
حرف حساب شان در سرم فرو نمی رود
حرف پاشنه های شان در روحم چرا..
انگار
با لگد بیدار می کنند جنونی را که
به خوابی سیصد ساله در من فرو رفته است..



دیدگاه ها (۳)

ﺣـــــــﺲ نوشتن ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﯾڪ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﻑ •••••ﺍﻣﺎ ﺍین ﺑﺎﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ...

.صبح آمددفتراین زندگی رابازکن,زیستن راباسلام تازه ای آغازکن,...

چشم بستم که شدم غرق خیالی الکیقصه ی عاشقی و شوق وصالی الکیفر...

مـــیــنــویـــســـم برای او...او ک نمی داند تـــــلــــفـــ...

میدانی درد دارد :))))قفسه ی سینه ام درد دارد دردی مشابه با ش...

گاهی آدم ها بیصدا از زندگی مان میروند... نه قهر میکنند، نه خ...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط