🩸🩸🩸🩸
کابوس برفی
🩸🩸🩸🩸
پارت _اول
در شب سرد و تاریک زمستانی سال ۲۰۱۲، مسکو در سکوت عمیقی فرو رفته بود. برف سنگینی بر خیابانهای شهر میبارید و همه جا را سفیدپوش کرده بود. چراغهای خیابانی با نور زرد و ملایم خود، سایههایی بلند بر روی برفهای تازه نشسته میانداختند. تنها صدای قدمهای گاهبهگاه افراد، در خیابانهای خلوت و یخزده شنیده میشد.
کارآگاه ایوان پتروف با قدمهای بلند و محکم، به طرف محل وقوع حادثه حرکت میکرد. او مردی ۳۶ ساله با چشمان سبز درخشان و موهای مشکی کوتاه بود. چهرهاش نشان از تجربه و سختیهای فراوان داشت؛ خطوط چین و چروک در پیشانیاش حکایت از سالها کار در پلیس داشت. ایوان چندین سال بود که در این حرفه فعالیت میکرد و پروندههای پیچیده و مرموز زیادی را حل کرده بود، اما هیچکدام به اندازه این پرونده او را تحت فشار قرار نداده بود.
خبر قتل یک دختر جوان در کوچهای خلوت و متروکه به پلیس رسید. جسد لیلی، دختر ۲۲ سالهای که در دانشگاه هنر تحصیل میکرد، در گوشهای از کوچه پیدا شده بود. بدن او به طور فجیعی آسیب دیده و در وضعیتی وحشتناک رها شده بود. شواهد اولیه نشان میداد که لیلی نه تنها قربانی قتل شده، بلکه در لحظات پایانی زندگیاش با وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه شده بود. تصویر او در ذهن ایوان مانند کابوسی وحشتناک نقش بسته بود.
سوزان، خواهر ۱۹ ساله لیلی، اولین کسی بود که در صحنه جرم حاضر شد. او با چشمان اشکآلود و چهرهای رنگپریده، در بین جمعیت ایستاده بود. سوزان گفت که آخرین بار، چند ساعت پیش، با خواهرش صحبت کرده و به نظر نمیرسید که اتفاق خاصی بیفتد. اما حالا در این لحظه، دنیای او از هم پاشیده بود. او در حال گریه، تمام جزئیات آخرین دیدارشان را برای ایوان توضیح داد.
"لیلی به من گفت که احساس میکند کسی او را دنبال میکند. فکر میکرد که به او نزدیک شدهاند. اما نمیدانست که باید چه کار کند..." سوزان با صدای لرزان ادامه داد و نگاه ناامیدش به ایوان دوخته شد. ایوان با دقت به سوزان گوش میداد، در حالی که احساس میکرد در این پرونده چیزی فراتر از یک قتل ساده وجود دارد. او میدانست که باید هر جزئیات را بررسی کند و به دنبال سرنخهای بیشتری بگردد.
برف همچنان میبارید و سکوت شب، سنگینی فاجعهای را که رخ داده بود، دوچندان میکرد. ایوان با خود عهد بست که حقیقت را کشف کند و به این خانواده داغدار کمک کند تا آرامش را دوباره به دست آورند.
#نوسینده_ماهبانو
#رمان #جنایی #رمان #دست_نوشته #برف_خونی #رمان_داستان #ماه_بانو
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.