خاطرات ترسناک شما پارت 8
خاطرات ترسناک شما پارت 8
پارسال رفته بودم خونه پدر بزرگم
اون روز ما و خانواده ی عمو هام رفته بودیم اونجا ک شب رو اونجا بمونیم
من مشق داشتم پس رفتم تو اتاق اخری ک بنویسمشون
دختر عموی 3 سالم هی میومد و اذیتم میکرد
تغریبا ساعت 3 شب بود ک تموم کردم و مستقیم رفتم تو پذیرایی تو رخت خوابم
دختر عموم بازم رفت تو اتاق و شروع کرد ب حرف زدن با یکی درصورتی کسی تو اتاق نبود
هممون شکه شده بودیم و کسی جرات نکرد بره سمت اتاق
بعد چند دقیقه ک اومد ازش پرسیدیم ک داشتی با کی حرف میزدی؟
و اون گفت با سلین
وقتی بهش گفتم من خیلی وقته اینجام
اون برگشت گفت ن تو نه اون یکی سلین!
پارسال رفته بودم خونه پدر بزرگم
اون روز ما و خانواده ی عمو هام رفته بودیم اونجا ک شب رو اونجا بمونیم
من مشق داشتم پس رفتم تو اتاق اخری ک بنویسمشون
دختر عموی 3 سالم هی میومد و اذیتم میکرد
تغریبا ساعت 3 شب بود ک تموم کردم و مستقیم رفتم تو پذیرایی تو رخت خوابم
دختر عموم بازم رفت تو اتاق و شروع کرد ب حرف زدن با یکی درصورتی کسی تو اتاق نبود
هممون شکه شده بودیم و کسی جرات نکرد بره سمت اتاق
بعد چند دقیقه ک اومد ازش پرسیدیم ک داشتی با کی حرف میزدی؟
و اون گفت با سلین
وقتی بهش گفتم من خیلی وقته اینجام
اون برگشت گفت ن تو نه اون یکی سلین!
۶.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.