گفتگوهای تنهایی "شریعتی "
گفتگوهای تنهایی "شریعتی "
«بی تو هیچ رنگی دیدنی نیست، بی تو هیچ چهرهای نگاه کردنی نیست، بیتو هیچ منظری تماشایی نیست، آنگاه که تو غایبی همه چیز باید غایب شود. هرگاه تو نیستی اشیاء، اشخاص، چه میگویم ؟ هرگاه تو نیستی هستی، هرچه هست حق ندارد که باشد. در غیبت تو همه چیز باید در سیاهی پنهان شوند. بیتو دیدن طاقتفرسا است، بیتو نگاههای من در این عالم غریب میشوند، از همه رنگها و شکلها میهراسند، میگریزند و نمیخواهند ببینند.»
«و آنگاه خود را کلمهای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینهای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینیش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانهاش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پنهانش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی.»
«بی تو هیچ رنگی دیدنی نیست، بی تو هیچ چهرهای نگاه کردنی نیست، بیتو هیچ منظری تماشایی نیست، آنگاه که تو غایبی همه چیز باید غایب شود. هرگاه تو نیستی اشیاء، اشخاص، چه میگویم ؟ هرگاه تو نیستی هستی، هرچه هست حق ندارد که باشد. در غیبت تو همه چیز باید در سیاهی پنهان شوند. بیتو دیدن طاقتفرسا است، بیتو نگاههای من در این عالم غریب میشوند، از همه رنگها و شکلها میهراسند، میگریزند و نمیخواهند ببینند.»
«و آنگاه خود را کلمهای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینهای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینیش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانهاش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پنهانش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی.»
۵۶۰
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.