در من انگار صدایی گم شده است

در من انگار صدایی گم شده است
انگار لبخندی
دنیایی..
مثل یک کودک هفتاد ساله
که راه خانه اش را نمی داند
دست های تو
در خیابان رهایم کرد.
آنقدر شهر شبیه توست،
که پیدایت نمی کنم
و آنقدر حواست را دور انداختی
که تمام نشانی ها 
به نبودن ختم شد
حالا هر روز از کنارم رد می شوی
و من بیشتر از قبل
دستانم به زنگ نمی رسد!
دیدگاه ها (۹)

التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای...

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویشبیرون کشید باید از این ورطه...

نه خودت را دارمنه دست هایت راو نه حتی تکه آرامی  از صدایت را...

حس کردم که چقدر دلم واسه خودم تنگ شدهتلخ‌ترین حس دلتنگی،دلتن...

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط