تو فرض کن...
تو فرض کن...
ماه، در جیب ِ من پنهان است
ستاره ها، لای ِ موهایم می درخشند
و این شعر، لالایی ِ جیرجیرک های ِ پشت ِ پنجره
فرض کن...
شب، در پناه ِ کوچه های ِ بازوانم قدم میزند
و زیر ِ لب می پرسد: "آرامش، کدام است؟"
سرت را روی سینه ام بگذار و بگو:
"آرامش، چهار دیواری ِ شانه های ِ مردی خسته است
که از راه می رسد، گرد و غبارش را می تکاند
و پناه ِ دلتنگی ِ زنی می شود که امنیت آن را
به صد قصر ِ بزرگ نمی فروشد..."
#صادق_اسماعیلی_الوند
ماه، در جیب ِ من پنهان است
ستاره ها، لای ِ موهایم می درخشند
و این شعر، لالایی ِ جیرجیرک های ِ پشت ِ پنجره
فرض کن...
شب، در پناه ِ کوچه های ِ بازوانم قدم میزند
و زیر ِ لب می پرسد: "آرامش، کدام است؟"
سرت را روی سینه ام بگذار و بگو:
"آرامش، چهار دیواری ِ شانه های ِ مردی خسته است
که از راه می رسد، گرد و غبارش را می تکاند
و پناه ِ دلتنگی ِ زنی می شود که امنیت آن را
به صد قصر ِ بزرگ نمی فروشد..."
#صادق_اسماعیلی_الوند
۲.۶k
۲۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.