فیک جیمین ازدواج اجباری پارت ۶
فیک جیمین ازدواج اجباری پارت ۶
لبامو ول کرد امد واردم کنه دروغ بهش گفتم من عادت ما......هانه دارم
جیمین:شانس اوردی وگر نه الان پاره شده بودی از روی تخت اند پایین رفتم توی اتاقم روی که آجوما امد صدام کرد گفت برم پایین برای نهار رفتم پایین جیمین بهم گفت شب مهمون داریم زود اماده شو
رفتم بالا خوابیدم از خواب با صدای جیمین بیدار شدم گفت پاشو ساعت ۵ زود آماده شو الان مهمونا میان
رفتم دوش ۱۰ مینی گرفتم امدم الایش کردم رژ قرمز زدم و.... لباسمو پوشیدم موهامو بافتم باز گذاشتمشون رفتم پیش جیمین که برام زیپ لباسمو ببنده
جیمین:ا.ت امد ازم خواست که که زیپ لباسشو ببندم لباسش آدمو تحریک میکرد زیپ لباسشو بستم گفتم چرا اینقدر رژ لبت پر رنگه
ا.ت: گفتم الان کم رنگش میکنم که جیمین کشوندم و لباشو گذاشت روی لبام و تا ۵ مین لبامو گرفته بود ولم کرد که گفت الان خوب شد یک دستمال بهم بده لبامو پاک کنم بعد دستمو گرفت رفتیم پایین .........بریدتوی خماری😁
لبامو ول کرد امد واردم کنه دروغ بهش گفتم من عادت ما......هانه دارم
جیمین:شانس اوردی وگر نه الان پاره شده بودی از روی تخت اند پایین رفتم توی اتاقم روی که آجوما امد صدام کرد گفت برم پایین برای نهار رفتم پایین جیمین بهم گفت شب مهمون داریم زود اماده شو
رفتم بالا خوابیدم از خواب با صدای جیمین بیدار شدم گفت پاشو ساعت ۵ زود آماده شو الان مهمونا میان
رفتم دوش ۱۰ مینی گرفتم امدم الایش کردم رژ قرمز زدم و.... لباسمو پوشیدم موهامو بافتم باز گذاشتمشون رفتم پیش جیمین که برام زیپ لباسمو ببنده
جیمین:ا.ت امد ازم خواست که که زیپ لباسشو ببندم لباسش آدمو تحریک میکرد زیپ لباسشو بستم گفتم چرا اینقدر رژ لبت پر رنگه
ا.ت: گفتم الان کم رنگش میکنم که جیمین کشوندم و لباشو گذاشت روی لبام و تا ۵ مین لبامو گرفته بود ولم کرد که گفت الان خوب شد یک دستمال بهم بده لبامو پاک کنم بعد دستمو گرفت رفتیم پایین .........بریدتوی خماری😁
۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.