گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
🌺🌺👌👌
دیدگاه ها (۰)

دلی که در دو جهان جز توهیچ یارش نیستگرش تو یار نباشیجهان به ...

قلب خاطرات بد را کنار می‌زند و خاطرات خوش را جلوه می‌دهد ......

ای‌کاش که جای آرمیدن بودی،یا این رَهِ دور را رسیدن بودیکاش ا...

اینکه خاک سیهش بالین استاختر چرخ ادب پروین استگر چه جز تلخی ...

جان پرورم گهی که تو جانان من شویجاوید زنده مانم اگر جان من ش...

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط