پارت سوم
یونگی: خیلی خوب اجوما(داد)
اجوما: بله اقا
یونگی: این دختر رو ببر و بهش لباس خدمتکاریش رو بده
اجوما: چشم، دنبالم بیا
ا/ت: چشم
*ا/ت*
اجوما لباس رو بهم داد و پوشیدم
ا/ت: خانم این خیلی لختیه
اجوما: خب که چی
ا/ت: من که نمیتونم این رو بپوشم
اجوما: میخوای ب*میری؟
ا/ت: چ.. چی نه من....
اجوما: پس ساکت شو و اعتراض نکن
ا/ت: چ... چشم
اجوما: خب امروز آقا مهمون دارن و تو باید پذیرایی کنی
ا/ت: م... من
اجوما: اعتراض؟
ا/ت: ب.. باشه
اجوما: برو ظرف هارو بشور تا من چای دم کنم
ا/ت: چشم
*ا/ت*
ای خدا چرا من باید از اون همه مافیا پذیرایی کنم اخه اگه گند بزنم کارم تمومه پس باید خوب کار کنم بعدش از اینجا فرار میکنم
اجوما: اها راستی فکر فرار به سرت نزنه اینجا کلی نگهبان داره
ا/ت: چشم
*ا/ت*
ای خدااااا حالا چیکار کنم
تق تق تق تق
اجوما: اوه سلام بفرمایید بشینید تا من آقا رو صدا بزنم
جونگ کوک: باشه
نامجون: بگو زودتر بیاد
جیمین: راست میگه بگو زودتر بیاد کار داریم
اجوما: چشم
(اجوما میره اتاق کار یونگی)
تق تق
یونگی: بیا
اجوما: اقا مهمانان امدن
یونگی: اوه پس من میرم
(یونگی میره پایین)
یونگی: سلام
جیمین: اوه سلام یونگی بگیر بشین بگپیم
نامجون: چه خبرا
کوک: خدمتکار جدید گرفتی جای اون مرده؟
یونگی: اره گرفتم یه دختر جوون ۲۵ ساله
نامجون: اوووووووه
یونگی: چیزی شده؟
کوک: بگو بیاد
یونگی: کی؟
جیمین: همون دختره دیگه
یونگی: وا چرا؟
نامجون: چایی بیاره گلومون خشک شد
یونگی: اها اوکی ا/ت(داد)
ا/ت: ب.. بله
یونگی: چای بیار
ا/ت: چشم
کوک: جون چه چیزیه(خنده)
( همه زدن زیر خنده)
یونگی: هی بسه دیگه
جیمین: اوهههه یونگی غیرتی میشود
یونگی: برو بابا(خنده)
*ا/ت*
وای خدا امید وارم نترممممم ووییییی خدا چرا انقدر میترسم اخه
ا/ت: بفرمایید چایی هاتون
یونگی: خب بگی بشین
ا/ت: ب.. بله؟!
یونگی: ا/ت بگیر بشین
ا/ت: چ... چشم
یونگی: خب از خودش سوال بپرسین نه از من
کوک: اوکی. چند سالته؟
ا/ت: ۲۵ سالم هست
نامجون: اوه پس جوونی
جیمین: ببینم یونگی چطوری دزدیدت؟
یونگی: اخه اینم سوال میپرسی
جیمین: کنج کاو شدم
ا/ت: از خونه فرار کردم و روی یه صندلی توی پارک نشسته بودم که یهویی یکی از اون بادیگارد ها....
جیمین: اوه چه جالب
کوک: اتفاقا یونگی هم تو سن ۱۵ سالگی از خونه فرار کرد
یونگی: کوکککککککک نناللل
نامجون: خب یونگی چرا این دختر رو برای خدمتکاری انتخاب کردی؟
یونگی: ها؟ خب اخه من
جیمین: سوال خوبی بود چرا
کوک: خب میشنویم
یونگی: ا/ت برو
ا/ت: چشم
(ا/ت میره)
یونگی: بهتره کی برین منم میرم بخوابم
(یونگی میره)
نامجون: خب بریم بچه ها
(میرن)
*ا/ت*
چرا یهویی این شکلی کرد. برم حاش رو بپرسم؟ نه نه اصلا به من چه
اجوما: هی تو دختره برو ظرف هارو بشور و بعد بخواب
ا/ت: چشم
*یونگی*
ای خدا خوابم نمیبره یکم مشروب میخورم
یونگی: اجوما
اجوما: بله اقا
یونگی: برام یه بطری مشروب بیار
اجوما: چ... چشم
*اجوما*
وای نه نباید زیاد بنوشه وگرنه خیلی بد میشه
(اجوما مشروب رو میبره)
اجوما: بفرمایید اقا
یونگی: بده من برو
اجوما: چشم
(اجوما میره)
(یک ساعت بعد)
*ا/ت*
کارم تموم شد و از اجوما اجازه گرفتم که بخوابم نمیدونستم اتاقم کجاست پس همه ی اتاق هارو میخواستم ببینم که بفهمم کدوم اتاقمه
ا/ت: فکر کنم این یکیه. عه ببخشید اقا اتاق رو اشتباه امدم
یونگی: بیا تو در هم ببند
ا/ت: چ... چی چرا همه ی شیشه ی خوردین؟
یونگی: گفتم بیا تو
ا/ت: چ... چشم
رفتم تو و یونگی دستم رو گرفت و من رو به دیوار تکیه داد
ا/ت: ا.... اقا چی کار......
☆پایان این پارت ☆
اجوما: بله اقا
یونگی: این دختر رو ببر و بهش لباس خدمتکاریش رو بده
اجوما: چشم، دنبالم بیا
ا/ت: چشم
*ا/ت*
اجوما لباس رو بهم داد و پوشیدم
ا/ت: خانم این خیلی لختیه
اجوما: خب که چی
ا/ت: من که نمیتونم این رو بپوشم
اجوما: میخوای ب*میری؟
ا/ت: چ.. چی نه من....
اجوما: پس ساکت شو و اعتراض نکن
ا/ت: چ... چشم
اجوما: خب امروز آقا مهمون دارن و تو باید پذیرایی کنی
ا/ت: م... من
اجوما: اعتراض؟
ا/ت: ب.. باشه
اجوما: برو ظرف هارو بشور تا من چای دم کنم
ا/ت: چشم
*ا/ت*
ای خدا چرا من باید از اون همه مافیا پذیرایی کنم اخه اگه گند بزنم کارم تمومه پس باید خوب کار کنم بعدش از اینجا فرار میکنم
اجوما: اها راستی فکر فرار به سرت نزنه اینجا کلی نگهبان داره
ا/ت: چشم
*ا/ت*
ای خدااااا حالا چیکار کنم
تق تق تق تق
اجوما: اوه سلام بفرمایید بشینید تا من آقا رو صدا بزنم
جونگ کوک: باشه
نامجون: بگو زودتر بیاد
جیمین: راست میگه بگو زودتر بیاد کار داریم
اجوما: چشم
(اجوما میره اتاق کار یونگی)
تق تق
یونگی: بیا
اجوما: اقا مهمانان امدن
یونگی: اوه پس من میرم
(یونگی میره پایین)
یونگی: سلام
جیمین: اوه سلام یونگی بگیر بشین بگپیم
نامجون: چه خبرا
کوک: خدمتکار جدید گرفتی جای اون مرده؟
یونگی: اره گرفتم یه دختر جوون ۲۵ ساله
نامجون: اوووووووه
یونگی: چیزی شده؟
کوک: بگو بیاد
یونگی: کی؟
جیمین: همون دختره دیگه
یونگی: وا چرا؟
نامجون: چایی بیاره گلومون خشک شد
یونگی: اها اوکی ا/ت(داد)
ا/ت: ب.. بله
یونگی: چای بیار
ا/ت: چشم
کوک: جون چه چیزیه(خنده)
( همه زدن زیر خنده)
یونگی: هی بسه دیگه
جیمین: اوهههه یونگی غیرتی میشود
یونگی: برو بابا(خنده)
*ا/ت*
وای خدا امید وارم نترممممم ووییییی خدا چرا انقدر میترسم اخه
ا/ت: بفرمایید چایی هاتون
یونگی: خب بگی بشین
ا/ت: ب.. بله؟!
یونگی: ا/ت بگیر بشین
ا/ت: چ... چشم
یونگی: خب از خودش سوال بپرسین نه از من
کوک: اوکی. چند سالته؟
ا/ت: ۲۵ سالم هست
نامجون: اوه پس جوونی
جیمین: ببینم یونگی چطوری دزدیدت؟
یونگی: اخه اینم سوال میپرسی
جیمین: کنج کاو شدم
ا/ت: از خونه فرار کردم و روی یه صندلی توی پارک نشسته بودم که یهویی یکی از اون بادیگارد ها....
جیمین: اوه چه جالب
کوک: اتفاقا یونگی هم تو سن ۱۵ سالگی از خونه فرار کرد
یونگی: کوکککککککک نناللل
نامجون: خب یونگی چرا این دختر رو برای خدمتکاری انتخاب کردی؟
یونگی: ها؟ خب اخه من
جیمین: سوال خوبی بود چرا
کوک: خب میشنویم
یونگی: ا/ت برو
ا/ت: چشم
(ا/ت میره)
یونگی: بهتره کی برین منم میرم بخوابم
(یونگی میره)
نامجون: خب بریم بچه ها
(میرن)
*ا/ت*
چرا یهویی این شکلی کرد. برم حاش رو بپرسم؟ نه نه اصلا به من چه
اجوما: هی تو دختره برو ظرف هارو بشور و بعد بخواب
ا/ت: چشم
*یونگی*
ای خدا خوابم نمیبره یکم مشروب میخورم
یونگی: اجوما
اجوما: بله اقا
یونگی: برام یه بطری مشروب بیار
اجوما: چ... چشم
*اجوما*
وای نه نباید زیاد بنوشه وگرنه خیلی بد میشه
(اجوما مشروب رو میبره)
اجوما: بفرمایید اقا
یونگی: بده من برو
اجوما: چشم
(اجوما میره)
(یک ساعت بعد)
*ا/ت*
کارم تموم شد و از اجوما اجازه گرفتم که بخوابم نمیدونستم اتاقم کجاست پس همه ی اتاق هارو میخواستم ببینم که بفهمم کدوم اتاقمه
ا/ت: فکر کنم این یکیه. عه ببخشید اقا اتاق رو اشتباه امدم
یونگی: بیا تو در هم ببند
ا/ت: چ... چی چرا همه ی شیشه ی خوردین؟
یونگی: گفتم بیا تو
ا/ت: چ... چشم
رفتم تو و یونگی دستم رو گرفت و من رو به دیوار تکیه داد
ا/ت: ا.... اقا چی کار......
☆پایان این پارت ☆
- ۲۱.۲k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط