—تو را در این سکوت جست و جو کردم.
—تو را در این سکوت جست و جو کردم.
وجودت را برای خود دیکته کردم،بارها تکرار کردم که تو در منی،در هر لحظه ای از وجود من نفس می کشی و صرفا من بینایی ام را از دست داده و دیگر قادر به دیدنت نیستم ولی احساست می کنم . در گوشه گوشه ی خاطرات،در میان تپش های قلب،در میان نفس های کوتاه و منظم،در میان جمعی از صدا ها قادر به تشخیص توام عزیز جانم،می گویی دیوانگی ست؟! سالهاست که بعد دیدنت عقل و هوشی در من نمانده و مانند یک مترسک تو خالی ولی با لبخندی لبالب از خنده از روی تپه ی بلندی به غروب آسمان زل می زنم . دلیل این ذهن از هم پاشیده تویی شیرینم،تویی که دیگر یادی از منی که دلشکسته و فرسوده شده ام نمی کنی،اصلا به خاطرت هم خطور نمی کند که منی با این نام و نشانی در جایی دلتنگ دیدن ستاره های چشم های توام.
وجودت را برای خود دیکته کردم،بارها تکرار کردم که تو در منی،در هر لحظه ای از وجود من نفس می کشی و صرفا من بینایی ام را از دست داده و دیگر قادر به دیدنت نیستم ولی احساست می کنم . در گوشه گوشه ی خاطرات،در میان تپش های قلب،در میان نفس های کوتاه و منظم،در میان جمعی از صدا ها قادر به تشخیص توام عزیز جانم،می گویی دیوانگی ست؟! سالهاست که بعد دیدنت عقل و هوشی در من نمانده و مانند یک مترسک تو خالی ولی با لبخندی لبالب از خنده از روی تپه ی بلندی به غروب آسمان زل می زنم . دلیل این ذهن از هم پاشیده تویی شیرینم،تویی که دیگر یادی از منی که دلشکسته و فرسوده شده ام نمی کنی،اصلا به خاطرت هم خطور نمی کند که منی با این نام و نشانی در جایی دلتنگ دیدن ستاره های چشم های توام.
۶۶۲
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.