–در اعماق چشم هایت جایی دیگر برای خود نمی دیدم.
–در اعماق چشم هایت جایی دیگر برای خود نمیدیدم.
وجودت پر از ابهام شده بود،پر از سوال های بی پایانی که دیگر نه من قادر به حل آن بودم نه تو قادر به توضیح بودی،همه چی غرق در مردابی بود که نام عشق را به یدک می کشید . هر روز شاهد دور و دور تر شدن هم بودیم و زور شانه هایمان برای تحمل این فاصله ناتوان بود،آری ما در پهنای این اقیانوس زندگی در هر حال غرق شدن بودیم و دم نمی زدیم،سکوت می کردیم و به جای حرف به هم زل می زدیم گویی قرار بود وجودمان تبدیل به حرف شود،گویی روحمان قرار بود مهر عشق را به جان بخرد و دم نزند،عزیز کرده ی جانم.
وجودت پر از ابهام شده بود،پر از سوال های بی پایانی که دیگر نه من قادر به حل آن بودم نه تو قادر به توضیح بودی،همه چی غرق در مردابی بود که نام عشق را به یدک می کشید . هر روز شاهد دور و دور تر شدن هم بودیم و زور شانه هایمان برای تحمل این فاصله ناتوان بود،آری ما در پهنای این اقیانوس زندگی در هر حال غرق شدن بودیم و دم نمی زدیم،سکوت می کردیم و به جای حرف به هم زل می زدیم گویی قرار بود وجودمان تبدیل به حرف شود،گویی روحمان قرار بود مهر عشق را به جان بخرد و دم نزند،عزیز کرده ی جانم.
۲.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.