المستغاث بکـــــــ یا صاحبـــــ الزمان...
المستغاث بکـــــــ یا صاحبـــــ الزمان...
دلم یک دل سیر اشکـــ... می خواهد؛ مدام و لاانقطاع...
یک دل سیــــــر، دردِ دل گویی می خواهد...
مثل یتیمی ک نمی داند با غم هایش چ کند...
سرگردان حضرت بابایم.....
گذران روزها برایم دشوار شده، ثانیه ها را می پایم و یکی یکی در چرتکه ی دل حساب می کنم...
این روزها کارم با خدا ب حساب و کتاب کشیده است....
مثل بچه ها...
دلم دریــــــای اشک استـــ...
پریشان شماست حضرت بابای عالم...
بی تابِ دلِ بی تابِ شما هستم...
شیعیان مقابل دیدگان نازنین تان پرپر می شوند
و شما هنـــــــــــــوز اذن ظهور ندارید...
اذن ندارید؛ چون ما هنوز گنه کاریم...
چون ما هنوز خیانتکاریم بر خود...
چون هنوز بر نفس هامان مسلط نیستیم...
چون هنوز درد دین نداریم....
درد نبودن شما را نداریم....
جای خای تان حفره ای بزرگ در قلب مان نشده است...
چون هنوز دستِ دل هامان با شیطان در یک کاسه استـــ...
چون هنوز راحت گول بچه شیطان ها را می خوریم...
پریشان خواهران و برادران شیعی ام؛ ب در و دیوار می کوبم...کاری از ما بر می آید؟
نمی توانم بنشینم و دست روی دست بگذارم...
برادران ام زیر آوار و حملات حرامیان تکه تکه شوند...
خدایا، مگر ما حق نیستیم؛ پس چ باک از مرگ...
چ باک از خون دادن برای دردانه ی عالم، برای دین تو...
آنجا ک حضرت ارباب در بیست و یکمین منزل، مقابل کاخ بنی مقاتل لحظه ای ب خواب رفتند و سپس فرمودند؛
انّا لله و انّا الیه راجعون، در سوال پسر بزرگوارشان ماوقع را شرح دادند؛ ایشان فرمودند: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمودند:
بله فرزندم، ایشان عرضه داشتند: پس چ باک از مرگ ک با اشتیاق جان می دهیم...
خدایا؛ مثل شیری شدیم ک در قفس است و دوستانش را تکه تکه می کنند و کاری از او بر نمی آید...
خدایا مپسند ک خون پاکان بیش از این بر زمین بریزد...
مپسند ک باطل بیش از این نفس بکشد....
دیگر تاب مان نیست...
دیگر سینه هامان تنگ است...
زمین برایمان تنگ شده...
احکام ت تعطیل است و باطل جولان می دهد....
خدایا ب فریاد شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام برس...
این روزها خون هایمان را مباح کرده اند....
برادران مان را سلاخی می کنند...
خواهران مان را آواره کرده اند...خدایا
بیش از این طاقتی نیست برایمان...
کی می رسد وعده ات...
خدایا یاری مان ده، متعهد بر عهد هایمان شویم؛ توانی ده تا ظالم بر نفس هایمان و بی وفای بر امام مان نباشیم...
ما را از راستگویان و پاکان کن، دغدغه ی دین ات را در قلب هامان قرار ده...
نمی دانم دیگر با چ زبانی بگوییم؛ یتیمیم و بابا می خواهیم.....
ب فریادمان برس ک تویی فریاد رس مستاصلین...
این روزها انتظارمان بوی خـــــــــــــون می دهد...
به امید ظهور مولای مهربانمان...
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
برای حمایت از ما لطفا share کنید...
پیج فرهنگی مذهبی♥ چشم انتظاران مهدی (عج)
http://line.me/ti/p/%40suh1318r
دلم یک دل سیر اشکـــ... می خواهد؛ مدام و لاانقطاع...
یک دل سیــــــر، دردِ دل گویی می خواهد...
مثل یتیمی ک نمی داند با غم هایش چ کند...
سرگردان حضرت بابایم.....
گذران روزها برایم دشوار شده، ثانیه ها را می پایم و یکی یکی در چرتکه ی دل حساب می کنم...
این روزها کارم با خدا ب حساب و کتاب کشیده است....
مثل بچه ها...
دلم دریــــــای اشک استـــ...
پریشان شماست حضرت بابای عالم...
بی تابِ دلِ بی تابِ شما هستم...
شیعیان مقابل دیدگان نازنین تان پرپر می شوند
و شما هنـــــــــــــوز اذن ظهور ندارید...
اذن ندارید؛ چون ما هنوز گنه کاریم...
چون ما هنوز خیانتکاریم بر خود...
چون هنوز بر نفس هامان مسلط نیستیم...
چون هنوز درد دین نداریم....
درد نبودن شما را نداریم....
جای خای تان حفره ای بزرگ در قلب مان نشده است...
چون هنوز دستِ دل هامان با شیطان در یک کاسه استـــ...
چون هنوز راحت گول بچه شیطان ها را می خوریم...
پریشان خواهران و برادران شیعی ام؛ ب در و دیوار می کوبم...کاری از ما بر می آید؟
نمی توانم بنشینم و دست روی دست بگذارم...
برادران ام زیر آوار و حملات حرامیان تکه تکه شوند...
خدایا، مگر ما حق نیستیم؛ پس چ باک از مرگ...
چ باک از خون دادن برای دردانه ی عالم، برای دین تو...
آنجا ک حضرت ارباب در بیست و یکمین منزل، مقابل کاخ بنی مقاتل لحظه ای ب خواب رفتند و سپس فرمودند؛
انّا لله و انّا الیه راجعون، در سوال پسر بزرگوارشان ماوقع را شرح دادند؛ ایشان فرمودند: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمودند:
بله فرزندم، ایشان عرضه داشتند: پس چ باک از مرگ ک با اشتیاق جان می دهیم...
خدایا؛ مثل شیری شدیم ک در قفس است و دوستانش را تکه تکه می کنند و کاری از او بر نمی آید...
خدایا مپسند ک خون پاکان بیش از این بر زمین بریزد...
مپسند ک باطل بیش از این نفس بکشد....
دیگر تاب مان نیست...
دیگر سینه هامان تنگ است...
زمین برایمان تنگ شده...
احکام ت تعطیل است و باطل جولان می دهد....
خدایا ب فریاد شیعیان علی بن ابیطالب علیه السلام برس...
این روزها خون هایمان را مباح کرده اند....
برادران مان را سلاخی می کنند...
خواهران مان را آواره کرده اند...خدایا
بیش از این طاقتی نیست برایمان...
کی می رسد وعده ات...
خدایا یاری مان ده، متعهد بر عهد هایمان شویم؛ توانی ده تا ظالم بر نفس هایمان و بی وفای بر امام مان نباشیم...
ما را از راستگویان و پاکان کن، دغدغه ی دین ات را در قلب هامان قرار ده...
نمی دانم دیگر با چ زبانی بگوییم؛ یتیمیم و بابا می خواهیم.....
ب فریادمان برس ک تویی فریاد رس مستاصلین...
این روزها انتظارمان بوی خـــــــــــــون می دهد...
به امید ظهور مولای مهربانمان...
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
برای حمایت از ما لطفا share کنید...
پیج فرهنگی مذهبی♥ چشم انتظاران مهدی (عج)
http://line.me/ti/p/%40suh1318r
۳.۱k
۰۷ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.