بازکن سمت دلم روشنی بومت را
بازکن سمت دلم روشنی بومت را
دور کن فاصله ی خسته ومسمومت را
سهم عشقم که هم اندازه ی تنهایی نیست
ختم خیرش بکن آن عاشقی شومت را
سربزن سایه ی من اهل همین دوروبرم
روسپیدی بکن این زنگی در رومت را
فال من در گرو حضرت شیراز نشست
تا بگیرد نفسی معنی ومفهومت را
می خورد مرگ مرا هی سر ساعت هردم
جرعه ای خضربشو تشنهءمحرومت را
گرچه ورزیده شدم بس که سرم خورد به سنگ
حال دردست توام شکل بده مومت را
دور کن فاصله ی خسته ومسمومت را
سهم عشقم که هم اندازه ی تنهایی نیست
ختم خیرش بکن آن عاشقی شومت را
سربزن سایه ی من اهل همین دوروبرم
روسپیدی بکن این زنگی در رومت را
فال من در گرو حضرت شیراز نشست
تا بگیرد نفسی معنی ومفهومت را
می خورد مرگ مرا هی سر ساعت هردم
جرعه ای خضربشو تشنهءمحرومت را
گرچه ورزیده شدم بس که سرم خورد به سنگ
حال دردست توام شکل بده مومت را
۱.۶k
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.