دوپارتی از یونگیی؟!
دوپارتی از یونگیی؟!
p¹:
قرار بود همراه دوستت برای شام بیرون برین و اون بهت گفته بود که با موتور به دنبالت میاد
و تو تصمیم گرفتی استایل تابستونی و سبکی برای خودت انتخاب کنی..
همراه با اینکه به طرف اتاقت راه میرفتی ذهنتو جمع کردی تا به سلیقه دوستت لباس بپوشی.
به سمت کمدت رفتی و دستگیره های طلایی رنگی که روش طرح گل رز آبی داشت رو گرفتی
در کمد رو باز کردی و به لباس هات خیره شدی
کراپ سبز زیتونی رنگی برداشتی و شلوار مشکی رنگی برداشتی
از کمد فاصله گرفتی و با عجله لباساتو عوض کردی
جلوی آینه ایستادی و بعد از مرتب کردن موهات کیفت رو برداشتی
گوشیت رو توی کیفت گذاشتی و کیف پول کوچکت رو گوشه کیفت جا دادی
صدای بوق زدنش رو از پنجره اتاقت شنیدی و با خندیدن بعد از برداشتن کلید خونه رو ترک کردی
در خونه رو بستی و به سمتش که روی موتور نشسته بود رفتی
جلوی موتور متوقف شدی: به به جناب مین..بعد از مدتها دیدمتونن بالاخره..اینجاها نبودی!
با چشم های بازیگوشش خندید و کلا کاسکت رو از سرش در آورد: حقیقتش ا.ت شی..دنبال فرشتهم بودم..الان هم اومدم دنبال فرشتهم تا ببرمش!
به حرفاش لبخند زدی و براش بوس پروازی فرستادی که با دستش بوسه رو توی هوا گرفت و به قلبش رسوند
کلاه کاسکت رو روی سرت گذاشت و دستش رو روی فرمون سفت کرد:زود باش بشین جوجه..
روی موتور نشستی و دستت رو به شونه هاش گرفتی: بزن بریم مستر یونگی!
با احساس دستت روی شونه هاش پوزخند آرومی گوشه های لبش رو کشید و شروع به حرکت کرد
کم کم هوا تاریکتر شد و ستاره ها شروع به درخشیدن کردن
با دستت آسمون رو نشون دادی و نگاهتو به ستاره ها خیره کردی: هی یونگیا...ستاره ها رو ببین!!
با نفسی که بیرون داد خندید و زمزمه کرد: قشنگ ترین ستاره پشتم روی موتور نشسته..بقیشونو میخوام چیکار؟؟
به خاطر حرفاش گونه هات قرمز شد و خجالتی لبخند زدی: قرار نیست اینطوری باعث شی ذوق کنماا!!
بدون حرف از بالای شونهش بهت نگاه کرد و تو میتونستی لبخندش رو بدون دیدن حس کنی
سرعتش رو بیشتر کرد و هر چند وقت یک بار دستش رو از فرمون برمیداشت: ببین میتونم بدون دست رانندگی کنممم!!
روی شونه هاش کوبیدی و سعی کردی قانعش کنی تا فرمون رو بگیره
با دیدن اینکه میترسی فرمون رو گرفت و به سرعتش اضافه کرد
از شدت ترسیدن و هیجانت دستت رو دور کمرش حلقه کردی
به احساس لمست پوزخند آرومی زد و بین باد هایی که توی صورتش میخورد حرف زد: نظرت چیه دیر تر شام بخوریم؟! هوا خیلی قشنگه و من نمیخوام با شام خوردن لحظه رو از دست بدم!
p¹:
قرار بود همراه دوستت برای شام بیرون برین و اون بهت گفته بود که با موتور به دنبالت میاد
و تو تصمیم گرفتی استایل تابستونی و سبکی برای خودت انتخاب کنی..
همراه با اینکه به طرف اتاقت راه میرفتی ذهنتو جمع کردی تا به سلیقه دوستت لباس بپوشی.
به سمت کمدت رفتی و دستگیره های طلایی رنگی که روش طرح گل رز آبی داشت رو گرفتی
در کمد رو باز کردی و به لباس هات خیره شدی
کراپ سبز زیتونی رنگی برداشتی و شلوار مشکی رنگی برداشتی
از کمد فاصله گرفتی و با عجله لباساتو عوض کردی
جلوی آینه ایستادی و بعد از مرتب کردن موهات کیفت رو برداشتی
گوشیت رو توی کیفت گذاشتی و کیف پول کوچکت رو گوشه کیفت جا دادی
صدای بوق زدنش رو از پنجره اتاقت شنیدی و با خندیدن بعد از برداشتن کلید خونه رو ترک کردی
در خونه رو بستی و به سمتش که روی موتور نشسته بود رفتی
جلوی موتور متوقف شدی: به به جناب مین..بعد از مدتها دیدمتونن بالاخره..اینجاها نبودی!
با چشم های بازیگوشش خندید و کلا کاسکت رو از سرش در آورد: حقیقتش ا.ت شی..دنبال فرشتهم بودم..الان هم اومدم دنبال فرشتهم تا ببرمش!
به حرفاش لبخند زدی و براش بوس پروازی فرستادی که با دستش بوسه رو توی هوا گرفت و به قلبش رسوند
کلاه کاسکت رو روی سرت گذاشت و دستش رو روی فرمون سفت کرد:زود باش بشین جوجه..
روی موتور نشستی و دستت رو به شونه هاش گرفتی: بزن بریم مستر یونگی!
با احساس دستت روی شونه هاش پوزخند آرومی گوشه های لبش رو کشید و شروع به حرکت کرد
کم کم هوا تاریکتر شد و ستاره ها شروع به درخشیدن کردن
با دستت آسمون رو نشون دادی و نگاهتو به ستاره ها خیره کردی: هی یونگیا...ستاره ها رو ببین!!
با نفسی که بیرون داد خندید و زمزمه کرد: قشنگ ترین ستاره پشتم روی موتور نشسته..بقیشونو میخوام چیکار؟؟
به خاطر حرفاش گونه هات قرمز شد و خجالتی لبخند زدی: قرار نیست اینطوری باعث شی ذوق کنماا!!
بدون حرف از بالای شونهش بهت نگاه کرد و تو میتونستی لبخندش رو بدون دیدن حس کنی
سرعتش رو بیشتر کرد و هر چند وقت یک بار دستش رو از فرمون برمیداشت: ببین میتونم بدون دست رانندگی کنممم!!
روی شونه هاش کوبیدی و سعی کردی قانعش کنی تا فرمون رو بگیره
با دیدن اینکه میترسی فرمون رو گرفت و به سرعتش اضافه کرد
از شدت ترسیدن و هیجانت دستت رو دور کمرش حلقه کردی
به احساس لمست پوزخند آرومی زد و بین باد هایی که توی صورتش میخورد حرف زد: نظرت چیه دیر تر شام بخوریم؟! هوا خیلی قشنگه و من نمیخوام با شام خوردن لحظه رو از دست بدم!
۲۷.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.