چه غریبستانی ست

‌چه غریبستانی ست
میان عشیره ی عشاق ماندن

باید به دیار
عزلتِ درد آشنای خودم
برگردم..خوب

گاه می اندیشم؛
چندان هم مهم نیست اگر
هیچ از دنیایم نداشته باشم...
همین مرا بس که
کوچه ای داشته باشم و باران،
و انسان هایی در زندگیم باشند
که زلال تر از باران هستند.
دیدگاه ها (۷۴)

فال فنجان من این بود که شاعر بشوم...از سر بخت خوشم با تو معا...

یک قهوه تلخ و یک پنجره، پر از بارانتصویر چشم توستکه در چشم خ...

تمام کوچه عطر تو را می‌گیرندوقتی...موهایت بر اندام عریان پای...

یادمان باشدبه دل کوزه آب،که بدان سنگ شکست ...بستی از روی محب...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط