در خویش می سازم تو را در خویش ویران می کنم

در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم

می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم

روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم

 

در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان

یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم

 

یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم

یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم

 

دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست

یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم

 

از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو

انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم

 

یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم

می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

 

 

 

#"عبدالجبار کاکایی"
#عاشقانه ...
دیدگاه ها (۳)

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام بروبرو ولی به خاطر دل شکسته ام...

اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارمتو را نمی دهم از دست ، تا توا...

سلام ، صبح همگی بخیر ...

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست پیش چشمان خودت اشک بریزی کم...

بزرگترین نقاش هستی خداست .بگو..الهی راضیم به رضایت...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط