p17
p17
ویو ا/ت:
صبح بود و چشمامو باز کردم و با یه جایی که نمیشناسم بودم بلند شدم و خواستم راه برم که پام گیز کرد و افتادم یه نگاهی به پام کردم و دیدم که با زنجیر بستنش .
+ عاااااه لعنتی گندش بزنن اینجا کجاس؟؟
+ همینطوری داشتم با زنجیر ور میرفتم تا بازش کنم که یهو در باز شد
_ میبینم بیدار شدی
+ ا...ارباب من کجام ..
_ طبقه زیر زمین عمارت ...
+ ب...برای چی آخه اینجا
_ باید یه سری حرفایی بهت بزنم که لازم میشه
+ ب...بفرمایید
_ تو الان میدونی که من یه مافیام و نمیتونم همینطوری بزارم هرجا میخوای بری چون بهت اعتماد ندارم و میدونم که منو لو میدی
پس تصمیم گرفتم یا بکشمت یا بیارمت تو گروه خودم ...!
+ ارباب من شما رو لو نمیدم لطفا کاری باهام نداشته باشین ( ترس )
_بهت اعتماد ندارم اگه بیای توی گروهم شاید نکشتمت
میای یا همینجا خونتو بریزم ؟
+ ا...اما
_ اما بی اما ...
خودت خواستی ...
بنگ بنگ بنگ ....
+ جیییییییییییییییییییغ
+ ا...ارباب چه کار میکنین ؟ ( ترس )
_ ایندفعه خطا میزنم ولی دفعه بعدی وسط سرت خالی میکنم فهمیدی ( داد )
+ ب..بله بله فهمیدم ...
_ خوبه از فردا آموزش میبینی
+ چش..چشم
+ بعدش خواست بره بیرون که بهش گفتم پامو باز نمیکنین ؟
_ به بادیگارد میگم بیاد باز کنه برات ...
+ بعدش تهیونگ رفت بیرون و من قلبم داشت در میومد ...
بادیگارد اومد تو و گفت
بادیگارد : خانم ارباب دستور دادند که پاتونو باز کنیم
+ باش بیا باز کن
بعد اینکه باز کرد رفتم بالا توی عمارت و تشنم بود یکم آب خوردم و رفتم توی اتاقم خواستم در اتاقمو باز کنم که دیدم قفله ..
+ وا چرا این قفله ...
_ من قفلش کردم ...
+ برگشتم سمتش که دیدم اون درو قفل کرده و با اخم نگاهش کردم
+ براییی چی ؟؟
_ چون قراره از این به بعد پیش من بخوابی
+ ارباب من کل وسایلم توی اتاقمه
_ همرو داخل اتاق خودم گذاشتم
+ باشه ولی من روی تخت با شما نمیخوا.....
+ داشتم حرف میزدم که با گذاشتن دستاش روی لبم هیچی نگفتم ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود و همش داشتم توی چشماش نگاه میکردم ...
بلایکید دوزتااااان 🍓🩷🌸
ویو ا/ت:
صبح بود و چشمامو باز کردم و با یه جایی که نمیشناسم بودم بلند شدم و خواستم راه برم که پام گیز کرد و افتادم یه نگاهی به پام کردم و دیدم که با زنجیر بستنش .
+ عاااااه لعنتی گندش بزنن اینجا کجاس؟؟
+ همینطوری داشتم با زنجیر ور میرفتم تا بازش کنم که یهو در باز شد
_ میبینم بیدار شدی
+ ا...ارباب من کجام ..
_ طبقه زیر زمین عمارت ...
+ ب...برای چی آخه اینجا
_ باید یه سری حرفایی بهت بزنم که لازم میشه
+ ب...بفرمایید
_ تو الان میدونی که من یه مافیام و نمیتونم همینطوری بزارم هرجا میخوای بری چون بهت اعتماد ندارم و میدونم که منو لو میدی
پس تصمیم گرفتم یا بکشمت یا بیارمت تو گروه خودم ...!
+ ارباب من شما رو لو نمیدم لطفا کاری باهام نداشته باشین ( ترس )
_بهت اعتماد ندارم اگه بیای توی گروهم شاید نکشتمت
میای یا همینجا خونتو بریزم ؟
+ ا...اما
_ اما بی اما ...
خودت خواستی ...
بنگ بنگ بنگ ....
+ جیییییییییییییییییییغ
+ ا...ارباب چه کار میکنین ؟ ( ترس )
_ ایندفعه خطا میزنم ولی دفعه بعدی وسط سرت خالی میکنم فهمیدی ( داد )
+ ب..بله بله فهمیدم ...
_ خوبه از فردا آموزش میبینی
+ چش..چشم
+ بعدش خواست بره بیرون که بهش گفتم پامو باز نمیکنین ؟
_ به بادیگارد میگم بیاد باز کنه برات ...
+ بعدش تهیونگ رفت بیرون و من قلبم داشت در میومد ...
بادیگارد اومد تو و گفت
بادیگارد : خانم ارباب دستور دادند که پاتونو باز کنیم
+ باش بیا باز کن
بعد اینکه باز کرد رفتم بالا توی عمارت و تشنم بود یکم آب خوردم و رفتم توی اتاقم خواستم در اتاقمو باز کنم که دیدم قفله ..
+ وا چرا این قفله ...
_ من قفلش کردم ...
+ برگشتم سمتش که دیدم اون درو قفل کرده و با اخم نگاهش کردم
+ براییی چی ؟؟
_ چون قراره از این به بعد پیش من بخوابی
+ ارباب من کل وسایلم توی اتاقمه
_ همرو داخل اتاق خودم گذاشتم
+ باشه ولی من روی تخت با شما نمیخوا.....
+ داشتم حرف میزدم که با گذاشتن دستاش روی لبم هیچی نگفتم ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود و همش داشتم توی چشماش نگاه میکردم ...
بلایکید دوزتااااان 🍓🩷🌸
۱۳.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.