دین فر وش
دین فر وش
مؤذنی سالیان طولانی، بالای مأذنه اذان می گفت:
روزی نگاهش به یکی از خانه های اطراف افتاد، دختری را دید بسیار زیبا و دلربا!
بنابراین اذان را با زحمت زیاد به پایان رسانید و سپس به دنبال دختر روانه گردید.
آن مرد وقتی به خانه دختر رسید، در زد، صاحب خانه آمد و پرسید: کاری دارید؟
مؤذن گفت:
برای خواستگاری دختر شما آمدم.
صاحب خانه گفت:
ما ارمنی هستیم و شما مسلمان!
مؤذن برگشت،
و هرچه خواست خودداری کند، نتوانست و دوباره به سوی آن خانه روانه شد.
او دوباره در زد، صاحب خانه آمد و مطلب خود را تکرار کرد و در آخر گفت:
اگر ارمنی شوی می پذیریم!
موذن گفت: نمی شود و باز گشت؛
اما هر چه می خواست خودش را کنترل کند، نتوانست.
بار دیگر مؤذن به سوی خانه ارمنی حرکت کرد و حاضر شد دختر او را بگیرد و ارمنی شود.
مقدمات ازدواج فراهم شد.
شب زفاف که شد، موذن به سوی خانه عروس حرکت کرد، در بین راه پایش به چیزی برخورد کرد، زمین خورد و مرد،
در حالی که کافر شده بود.
🔴 مراقب باشیم که،
دین وایمانون رو نفروشیم!
مؤذنی سالیان طولانی، بالای مأذنه اذان می گفت:
روزی نگاهش به یکی از خانه های اطراف افتاد، دختری را دید بسیار زیبا و دلربا!
بنابراین اذان را با زحمت زیاد به پایان رسانید و سپس به دنبال دختر روانه گردید.
آن مرد وقتی به خانه دختر رسید، در زد، صاحب خانه آمد و پرسید: کاری دارید؟
مؤذن گفت:
برای خواستگاری دختر شما آمدم.
صاحب خانه گفت:
ما ارمنی هستیم و شما مسلمان!
مؤذن برگشت،
و هرچه خواست خودداری کند، نتوانست و دوباره به سوی آن خانه روانه شد.
او دوباره در زد، صاحب خانه آمد و مطلب خود را تکرار کرد و در آخر گفت:
اگر ارمنی شوی می پذیریم!
موذن گفت: نمی شود و باز گشت؛
اما هر چه می خواست خودش را کنترل کند، نتوانست.
بار دیگر مؤذن به سوی خانه ارمنی حرکت کرد و حاضر شد دختر او را بگیرد و ارمنی شود.
مقدمات ازدواج فراهم شد.
شب زفاف که شد، موذن به سوی خانه عروس حرکت کرد، در بین راه پایش به چیزی برخورد کرد، زمین خورد و مرد،
در حالی که کافر شده بود.
🔴 مراقب باشیم که،
دین وایمانون رو نفروشیم!
- ۱.۰k
- ۲۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط