رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part53
هی به جیمین میگفتم و اون برام لیوانو پر میکرد منم میکشیدم بالاا
کوک کاملا مست بود شوگا هم حسابیی خوابش میومد
شوگا:من کوکی رو میبرم اتاقش خودمم میرم بخوابم
شبخیر
جیمین و جین و هوپی ام یکی یکی رفتن
نامجون زیاد نخورد
نامی: این سوک این جور که معلومه تو ظرفیتت بالاست اینهمه خوردی ولی هنوز هوشیاری
ولی کافیه بیا بریم اتاقتو نشون بدم باید استراحت کنی
همراهش رفتم.
نامی:خب این اتاق توعه
این اتاق کناری ام، اتاق تهیونگه، اتاق منم اونوریشه
این سوک: اوکی
نامی رفت اتاقش
اتاقی که واسه من انتخاب کردن قشنگه و توش کلی لباس واسه من هست خیلی خسته ام رفتم دوش گرفتم .... (بقیشو خودتون بگیرین دیگه گشادیم میاد بنویسم😁)
خوابم نمیبره رفتم تو حیاط میزی که دورش نشسته بودیم هنوز جمع نشده
همش فکرم درگیره
نمیدونم چرا تهیونگ اینجوری کرد چرا یهویی عصبی بلند شد
ینی نکنه بخاطر اینکه گفتم کوک باستمه...
نبابا اون همچین ادمی نی
تا به خودم اومدم دیدم یه شیشه دیگه آبجو رو خوردم🤦🏻♀️
(اینجا رو خودم توضیح میدم چون این سوک مسته)
داشت لیوانشو پر میکرد که تهیونگ اومد و لیوانو از دستش گرفت
-کافیه دیگه
+چرا باید به حرفت گوش کنم هاا تو که باهامون جشن نگرفتی به حرف من گوش ندادی حالا انتظار داری من حرفتو گوش کنممم هومممم
این سوک لیوانو از دست ته چنگ زد
+من، هنوز... هوشیارم... نگران من نباش.... برو، استراحتتو بکنن
(همه ی حرفاشو با حالت خماری میگه)
-گفتم کافیه، بلند شو باید استراحت کنی
ته دستشو گرفت و این سوک خودشو کشید عقب و با حالت مظلومانه ای گفت:
+چرا از اینکه گفتم باستم کوکه ناراحت شدی!
ته صورتشو به این سوک نزدیک کرد و گفت:
-واقعا میخای بدونی؟
+ ا...ه...و...م
-چون، دوست دارم
ته میخواست بعد گفتن این حرفش این سوکو ب...ب...و...س...ه (مثلا سانسور شد🤦🏻♀️😂)
ولی پشیمون شد.
-من نمیتونم بدون رضایت خودت این کارو بکنم
ته برگشت بره که این سوک دستشو گرفت و گفت:
+اگه من رضایت بدم چی؟
ته برگشت سمت این سوک و ....😚 بعدشم بغلش کرد بردش اتاقش و....🥵
(دیگه خودتون با ذهنای پاکتون تصورش کنین😁)
#part53
هی به جیمین میگفتم و اون برام لیوانو پر میکرد منم میکشیدم بالاا
کوک کاملا مست بود شوگا هم حسابیی خوابش میومد
شوگا:من کوکی رو میبرم اتاقش خودمم میرم بخوابم
شبخیر
جیمین و جین و هوپی ام یکی یکی رفتن
نامجون زیاد نخورد
نامی: این سوک این جور که معلومه تو ظرفیتت بالاست اینهمه خوردی ولی هنوز هوشیاری
ولی کافیه بیا بریم اتاقتو نشون بدم باید استراحت کنی
همراهش رفتم.
نامی:خب این اتاق توعه
این اتاق کناری ام، اتاق تهیونگه، اتاق منم اونوریشه
این سوک: اوکی
نامی رفت اتاقش
اتاقی که واسه من انتخاب کردن قشنگه و توش کلی لباس واسه من هست خیلی خسته ام رفتم دوش گرفتم .... (بقیشو خودتون بگیرین دیگه گشادیم میاد بنویسم😁)
خوابم نمیبره رفتم تو حیاط میزی که دورش نشسته بودیم هنوز جمع نشده
همش فکرم درگیره
نمیدونم چرا تهیونگ اینجوری کرد چرا یهویی عصبی بلند شد
ینی نکنه بخاطر اینکه گفتم کوک باستمه...
نبابا اون همچین ادمی نی
تا به خودم اومدم دیدم یه شیشه دیگه آبجو رو خوردم🤦🏻♀️
(اینجا رو خودم توضیح میدم چون این سوک مسته)
داشت لیوانشو پر میکرد که تهیونگ اومد و لیوانو از دستش گرفت
-کافیه دیگه
+چرا باید به حرفت گوش کنم هاا تو که باهامون جشن نگرفتی به حرف من گوش ندادی حالا انتظار داری من حرفتو گوش کنممم هومممم
این سوک لیوانو از دست ته چنگ زد
+من، هنوز... هوشیارم... نگران من نباش.... برو، استراحتتو بکنن
(همه ی حرفاشو با حالت خماری میگه)
-گفتم کافیه، بلند شو باید استراحت کنی
ته دستشو گرفت و این سوک خودشو کشید عقب و با حالت مظلومانه ای گفت:
+چرا از اینکه گفتم باستم کوکه ناراحت شدی!
ته صورتشو به این سوک نزدیک کرد و گفت:
-واقعا میخای بدونی؟
+ ا...ه...و...م
-چون، دوست دارم
ته میخواست بعد گفتن این حرفش این سوکو ب...ب...و...س...ه (مثلا سانسور شد🤦🏻♀️😂)
ولی پشیمون شد.
-من نمیتونم بدون رضایت خودت این کارو بکنم
ته برگشت بره که این سوک دستشو گرفت و گفت:
+اگه من رضایت بدم چی؟
ته برگشت سمت این سوک و ....😚 بعدشم بغلش کرد بردش اتاقش و....🥵
(دیگه خودتون با ذهنای پاکتون تصورش کنین😁)
۵.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.