چهارم دبستان بودم که اتفاق افتاد

❈"چهارم دبستان بودم که اتفاق افتاد...!
.
زنگِ نقاشی بود و قرار بود برایِ اولین بار با گواش نقاشی کُنیم...
دیدین این قلمو بزرگ هارو هی تو لیوان خیس میکُنن بعد تو رنگِ جدید میزنن...یادم نیس ولی ظاهرا من لیوان نبُرده بودم واسه همین خوشحالُ خندون با قلم موی رنگی
قشنگم راه افتادم تو راهرو به سمتِ آبدارخونه تا بشورمش...

خیلی خوشحالُ نرمال«!»شستمشُ برگشتم سرکلاس!

چشمتون روز بد نبینه!!یهو مدیرمون اومد تو و گفت:کی الان از تو راهرو رد شد؟!
من...از قلم رو صدبار بیشتر رنگ عوض کَردمُ وا رفتم...!!

کاشف به عمل اومد که وقتی خوشحالُ شادُ خندون،قلم مو به دست،داشتم از راهرو رد میشدم با تکون دادنِ دستام،اتفاقی دیوارهارو
پُر از خال خال های رنگی کردم!

مهم نیس که الان چقدر احمقانه
بنظر میاد ولی اون لحظه برای من اولین باری بود که دلم میخواست زمان برگرده عقب.
اولین باری بود که حس کردم تموم شد بدبخت شدم دیگه نمیشه درستش کرد!
اولین بار بود که از کنارِ گوشم تا کفِ پام یه حرارت داغ حس کردم
و با تمام وجود حس کردم تنها و ضعیف و خرابکارم!

بعدِ اون از این لحظه ها زیاد اومدنُ رفتن،که حس کردم تهِ دنیاس،حس کردم هیچ راه حلی وجود نداره،حس کردم دیگه هیچوقت دُرست نمیشه اوضاع...
اما بازم شد...حالا هروقت از اینجور حس ها بهم دست میده..
یادِ اون دیوار خال خالیه رنگی میُفتم که یه روز بزرگترین و حل نشدنی ترین مشکلِ زندگیم بود ولی حالا از روزِ
قبلشم سفیدتره!
•|🎭|•
دیدگاه ها (۹)

❂"یک مانع فکری که خیلی وقتا برای آدمایی که میخوان یه حرفهیا ...

❂"کم کم یاد میگیری که حتیٰ نورِ خورشید هم می سوزاند اگر زیاد...

❈"دیدی نگاش میکنی دلت میریزه؟دیدی حتیٰ کجُ کوله بودنشم برات ...

-«اشک هایی که دیده نمیشوند...از اشک هایی که دیده میشوند تلخ ...

࣪     ִ    —  𝗃𝗂𝗌𝗎𝗇𝗀 𝖻𝗎𝖻𝖻𝗅𝖾 𝗎𝗉      ˓˓آپدیت بابل هان🦫࣪یاد او...

My sweet trouble 26✨گوشیمو برداشتم. برای اولین بار، دلم می‌خ...

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط