متضاد من وتو.
متضاد من وتو.
part 5
خیلی تلاش کرد تا بخوابد اما همه ی این تلاش ها بیهوده بود خوابش نمی برد . حس کرد دارد در یک رود خانه غرق میشود نمی توانست حرکت کند ولی کسی مانند فرشته ی نجات به سمتش می امد صورت فرد نامشخص بود فقد باید کمی دیگر
به او نزدیک می شد تا صورتش را به وضوح. ببیند اما ........
از خواب پرید حال حس میکرد همانند مرغی است که بالش را از بدنش جدا کرده اند سیگما دوبار در زد و پس از شنیدن ""بفرمایید ""که البته دست و
پا شکسته بود .وارد شد . سینی صبحانه در دست داشت و به سمت نیلان میرفت نزدیکی تخت یک پاتختی کوچک قرار داشت سینی را روی ان گذاش و صاف ایستاد .انگار میخواست چیزی بگوید اما جملات درست را پیدا نمی کرد و یا منتظر بود نیلان سر صحبت را باز کند تا او ادامه دهد در اخر نیلان هم کم اورد و پرسید
+کار. ...ت ...تو ...چیی .....چیست؟
×خوب دو حالت دارد
لحظه ای تامل کرد و دوباره شروع کرد
× مدیر کازینو هستم .....چیزی نیاز ندارید ؟از هر نظر خورکی ,پوشاکی ,به من بگویید تا تهیه کنم .
لبخندی زد . در لبخندش میتوان فهمید می گوید ""به اتاق نگاه کن هیچ چیز در این جا وجود ندارد ""
×باشد پس من میگویم تهیه کنند
و بعد با احترام از اتاق خارج شد
دخترک نگاهی به سینی کرد بسیار گرسنه بود پس شروع کرد
part 5
خیلی تلاش کرد تا بخوابد اما همه ی این تلاش ها بیهوده بود خوابش نمی برد . حس کرد دارد در یک رود خانه غرق میشود نمی توانست حرکت کند ولی کسی مانند فرشته ی نجات به سمتش می امد صورت فرد نامشخص بود فقد باید کمی دیگر
به او نزدیک می شد تا صورتش را به وضوح. ببیند اما ........
از خواب پرید حال حس میکرد همانند مرغی است که بالش را از بدنش جدا کرده اند سیگما دوبار در زد و پس از شنیدن ""بفرمایید ""که البته دست و
پا شکسته بود .وارد شد . سینی صبحانه در دست داشت و به سمت نیلان میرفت نزدیکی تخت یک پاتختی کوچک قرار داشت سینی را روی ان گذاش و صاف ایستاد .انگار میخواست چیزی بگوید اما جملات درست را پیدا نمی کرد و یا منتظر بود نیلان سر صحبت را باز کند تا او ادامه دهد در اخر نیلان هم کم اورد و پرسید
+کار. ...ت ...تو ...چیی .....چیست؟
×خوب دو حالت دارد
لحظه ای تامل کرد و دوباره شروع کرد
× مدیر کازینو هستم .....چیزی نیاز ندارید ؟از هر نظر خورکی ,پوشاکی ,به من بگویید تا تهیه کنم .
لبخندی زد . در لبخندش میتوان فهمید می گوید ""به اتاق نگاه کن هیچ چیز در این جا وجود ندارد ""
×باشد پس من میگویم تهیه کنند
و بعد با احترام از اتاق خارج شد
دخترک نگاهی به سینی کرد بسیار گرسنه بود پس شروع کرد
۶۷۷
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.