متضاد من وتو
متضاد من وتو
part 6
تمامی کار های کازینو روی سرش ریخته بود واصلا وقت ازاد برای ان روز نداشت به چند نفر گفته بود مورارد مورد نیاز دخترک را یاد داشت و خریداری کنند ممکن بود امشب نتواند به دیدار دخترک برود برای ان هم فکری کرده بود به ایوان گفته بود که سر ساعات مشخص شده غذا را ببرد یا بیاورد حالا با خیال راحت میتوانست کار هایش را انجام دهد بدون هیچ دغدغه یا نگرانی ولی گوشه ایی از ذهنش هنوز درگیر دخترک بود ...
@@@@@@@@@درزوال فرشتگان
یک مرد به سراغش امده بود ومیگفت ""من از طرف جناب سیگما امده ام ایشان به من دستور داده اند تا موارد مورد نیاز شما را یادداشت و تهیه کنم ""
نیلان هم بدون لحظه ای تامل همه را در دفترش نوشت و به مرد داد مرد پس ازگرفتن برگه رفت . دقایقی بعد کسی وارد اتاق شد فکر کرد سیگما است .اما نبود مردی قد بلند باموهای ابی کمرنگ وسری باند پیچی شده بسیار ترسید و جیغی سر داد نیکلای دوان دوان خود را به محل رسانید . چیزی که او دید این چنین بود دخترک در گوشه ایی از اتاق دور از ایوان ایستاده بود ولباس ایوان پراز سوپ بود گویا اوهم ترسیده یا متعجب بود دستان لرزان دخترک به سوی دفترش رفت و در ان نوشت ""نیکلای خواهشمند هستم این مرد را از من دور سازید "
نیکلای ایوان را به بیرون هدایت کرد و پرسید
×از او ترسیدی ؟
+بله
(دارد دردفتر مینوسید )
×اخه کجایش برای شما ترسناک بود ؟
+از سرتاپایش
نیکلای خنده ی سادیسمی سرداد و از اتاق بیرون رفت سینی جدیدی را با خود اورد و به نیلان توصیه کرد حتما غذا را بخورد نیلان با سر تایید کرد و دلقک هم رفت قلب او همانند گنجشکی کوچک میزد امروز بسیار ترسیده بود
part 6
تمامی کار های کازینو روی سرش ریخته بود واصلا وقت ازاد برای ان روز نداشت به چند نفر گفته بود مورارد مورد نیاز دخترک را یاد داشت و خریداری کنند ممکن بود امشب نتواند به دیدار دخترک برود برای ان هم فکری کرده بود به ایوان گفته بود که سر ساعات مشخص شده غذا را ببرد یا بیاورد حالا با خیال راحت میتوانست کار هایش را انجام دهد بدون هیچ دغدغه یا نگرانی ولی گوشه ایی از ذهنش هنوز درگیر دخترک بود ...
@@@@@@@@@درزوال فرشتگان
یک مرد به سراغش امده بود ومیگفت ""من از طرف جناب سیگما امده ام ایشان به من دستور داده اند تا موارد مورد نیاز شما را یادداشت و تهیه کنم ""
نیلان هم بدون لحظه ای تامل همه را در دفترش نوشت و به مرد داد مرد پس ازگرفتن برگه رفت . دقایقی بعد کسی وارد اتاق شد فکر کرد سیگما است .اما نبود مردی قد بلند باموهای ابی کمرنگ وسری باند پیچی شده بسیار ترسید و جیغی سر داد نیکلای دوان دوان خود را به محل رسانید . چیزی که او دید این چنین بود دخترک در گوشه ایی از اتاق دور از ایوان ایستاده بود ولباس ایوان پراز سوپ بود گویا اوهم ترسیده یا متعجب بود دستان لرزان دخترک به سوی دفترش رفت و در ان نوشت ""نیکلای خواهشمند هستم این مرد را از من دور سازید "
نیکلای ایوان را به بیرون هدایت کرد و پرسید
×از او ترسیدی ؟
+بله
(دارد دردفتر مینوسید )
×اخه کجایش برای شما ترسناک بود ؟
+از سرتاپایش
نیکلای خنده ی سادیسمی سرداد و از اتاق بیرون رفت سینی جدیدی را با خود اورد و به نیلان توصیه کرد حتما غذا را بخورد نیلان با سر تایید کرد و دلقک هم رفت قلب او همانند گنجشکی کوچک میزد امروز بسیار ترسیده بود
۷۳۸
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.