لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است...

پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم
دیوانه شدم ، داد زدم ، وای به حالم

بیخود شدم از خویش و از این گردش ایام
نومید و سر افکنده از این طالع و فرجام

مستانه شدم ، باده زدم گاه به گاهی
دل خسته ز می ، باز شدم غرق تباهی

خندیدم و گفتم شود از باده حذر کرد!
از کوچه مستان به چنین حال گذر کرد!

حال این منم و حال من و سوخته بالی
دیوانه و بیخود شده ای ، رو به زوالی

نومیدی و مستی ، به چنین درد دچاری!
دل خسته ای و خنده کنان ، باز خماری!

اینبار بسازم به همین بی پر و بالی
عاشق شوم و عشق رسانم به کمالی

بر من دگر آن بال و پر سوخته ننگ است...!!!
دیدگاه ها (۱)

چون خود را بدست اوردی خوش میرو. اگر کس دیگر را یابی دست در گ...

به جان بیزار ازین عقل ِ زبونم ، ای جنون، گُل کنکه سودا و سَر...

چشم جادویی و موهایِ رها از روسری روی لب ها رنگِ سرخ و شکلِ م...

سالهاست رفته ای ومن...***

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط