دقیق نمی دانم چند سال و چند ماه بعد , امّا بالاخره یکجا ص
دقیق نمی دانم چند سال و چند ماه بعد , امّا بالاخره یکجا صدایی , نگاهی یا عطر تلخی روزگارت را پر از من می کند. در پسِ تمام راه هایی که با آدم های مختلف می روی تا شاید در آغوش یکی از آنها حس های تکرار نشدنی و حال خوب کنار مرا تجربه کنی نهایتا یک شب باز به خودم بر خواهی گشت. دستان خودت را می گیری و زیر باران تمام راه هایی که رفته بودی تا از من فرار کنی را پیاده بر می گردی , به آن نیمکت کنار بلوار که مرا آنجا جا گذاشتی و برای همیشه دور شدی می رسی , می نشینی کنار منی که دیگر نیستم , موبایلت را برمیداری و شماره ام را می گیری , یک غریبه جواب می دهد: الو سلام بفرمایید , اسم مرا می آورد و می گوید: از خانه رفته است بیرون و موبایلش را با خودش نبرده , می فهمی که کار از کار گذشته است , بغضت می ترکد و یاد آخرین جمله ام می افتی که گفتم: اگر بمانی کاری می کنم که کنارم خوشبخت ترین آدم دنیا شوی. آن شب هر کدام از ثانیه هایت یک سال می گذرند برایت , نفس هایت سخت بالا می آیند و جان می کَنی که خودت را ببخشی امّا نمی توانی. تمام جهانت پر می شود از من , منی که دیگر نیستم تا دیوانه وار بخواهمت , منی که دیگر حتی نمی توانی آرزویم کنی
#حسین_نهی
#حسین_نهی
۴.۰k
۰۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.