در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

[دَر خیالاتِ خودَم, در زیرِ بارانی که نیست
می رسَم با تو به خانه، از خیابانی که نیست]
می نِشینی روبرویَم، خَستگی دَر میکنی
چای می ریزَم برایَت، تویِ فِنجانی که نیست

باز ميخَندی و ميپُرسي, كه حالَت بِهتَر اَست؟!
باز میخَندَم که خیلی، گَرچه میدانی که نیست
شعر می خوانَم برایَت، واژه ها گُل می کنَند
یاس و مَریَم میگذارَم، تویِ گُلدانی که نیست

چِشم میدوزَم به چِشمَت، مي شَوَد آیا کَمی
دَستهایَم را بِگیری، بینِ دَستانی که نیست..؟!
وَقتِ رَفتن می شَوَد، با بُغض می گویَم نَرو…
پُشتِ پایَت اَشک می ریزَم، در اِیوانی که نیست

می رَوی و خانه لَبریز از نَبودَت می شَوَد
باز تَنها می شَوَم، با یادِ مِهمانی که نیست…!
رَفته ای و بَعدِ تو این کار هَر روزِ مَن است
باوَرِ اینکه نَباشی کارِ آسانی که نیست...♡!



#بیتا_امیری
#آناهیتا
#خاص
دیدگاه ها (۱)

[اَز تَمومِ این دُنیآ نمی شه یه گوشه از خونه اَت مآلِ مَن با...

میزَنَم ‌عینَک ‌به چِشمَم ،دَرس میخوآنَم وَلی پَنج ‌سآعَت رو...

ﺷِﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩَﻡ ﻗَﻠﺐِ ﻫَﺮﮐَﺲ،ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣُﺸﺖِ ﮔِﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍَﺳﺖ ...

[بَعد از این شعر یکی خواست به پایان بِرسَد]پیشِ چَشمانِ خُدا...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط