پارت سی
#پارت_سی
رها: که یهو دستشو گذاشت روی کمرم و خودشو بهم نزدیک کرد و یقه ی مانتو رو کشید پایین و گفت
پویا: خیلی تمیز دراورده
رها: دستتو بکش وگرنه طاها رو صدا میزنم
پویا: چی فکر کردی وقتی طاها هست من با خیال راحت بغلت میکنم طاها الان رفته پیش وانیا ی عزیزش
رها: وانیا کیه؟
پویا: دختر خالشه
رها: یعنی(بغض)
پویا: بله طاها عاشق دختر خالشه
رها: خب چرا باهاش نیست مگه دوسش نداره؟ دلیلش چیه؟
پویا: نمیتونم بگم چون اگه طاها بفهمه عصبی میشه
رها: لطفا بگو
پویا: ماجرا اینکه وانیا و طاها همدیگرو از نوجوانی میخواستن ولی وانیا رفت با یکی دیگه ازدواج کرد
و بعد یک ماه طلاق گرفت ولی دیگه کار از کار گذشته بود و وانیا حامله بود و الان یه بچه داره ولی معلومه که طاها هنوز دوسش داره
چون هر موقع که میاد کرج میره به وانیا سر میزنه همه فکر میکردیم با اون ازدواج میکنه ولی نمیدونیم چرا با تو ازدواج کرد
رها: اهوم(با بغض)
حالا میشه ولم کنی
پویا: نمیخای عصبی بشی
رها: نه
پویا: اوکی یه چیز بگم
رها: چی
پویا: حالا که طاها نیست بیا یه حالی بده دیگه مامانمم تو اشپز خونست حواسش نیست
رها: گمشو عوضی بیشعور همینجوری که داشتم فحشش میدادم
یهو لباشو گذاشت رو لبام همینجوری که سعی داشتم پسش بزنم ولی نمیشد حالم داشت بهم میخورد که یهو دیدم داره مانتمو درمیاره میخاست تاپمم در بیاره که یهو...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه😍😍😘😘😘
رها: که یهو دستشو گذاشت روی کمرم و خودشو بهم نزدیک کرد و یقه ی مانتو رو کشید پایین و گفت
پویا: خیلی تمیز دراورده
رها: دستتو بکش وگرنه طاها رو صدا میزنم
پویا: چی فکر کردی وقتی طاها هست من با خیال راحت بغلت میکنم طاها الان رفته پیش وانیا ی عزیزش
رها: وانیا کیه؟
پویا: دختر خالشه
رها: یعنی(بغض)
پویا: بله طاها عاشق دختر خالشه
رها: خب چرا باهاش نیست مگه دوسش نداره؟ دلیلش چیه؟
پویا: نمیتونم بگم چون اگه طاها بفهمه عصبی میشه
رها: لطفا بگو
پویا: ماجرا اینکه وانیا و طاها همدیگرو از نوجوانی میخواستن ولی وانیا رفت با یکی دیگه ازدواج کرد
و بعد یک ماه طلاق گرفت ولی دیگه کار از کار گذشته بود و وانیا حامله بود و الان یه بچه داره ولی معلومه که طاها هنوز دوسش داره
چون هر موقع که میاد کرج میره به وانیا سر میزنه همه فکر میکردیم با اون ازدواج میکنه ولی نمیدونیم چرا با تو ازدواج کرد
رها: اهوم(با بغض)
حالا میشه ولم کنی
پویا: نمیخای عصبی بشی
رها: نه
پویا: اوکی یه چیز بگم
رها: چی
پویا: حالا که طاها نیست بیا یه حالی بده دیگه مامانمم تو اشپز خونست حواسش نیست
رها: گمشو عوضی بیشعور همینجوری که داشتم فحشش میدادم
یهو لباشو گذاشت رو لبام همینجوری که سعی داشتم پسش بزنم ولی نمیشد حالم داشت بهم میخورد که یهو دیدم داره مانتمو درمیاره میخاست تاپمم در بیاره که یهو...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه😍😍😘😘😘
۱۴.۹k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱