پارت بیست و هشت
#پارت_بیست_و_هشت
خاله: ادم مگه زنشو میزنه
حالا بیا بشین برات یه چیزی تعریف کنم
طاها: بفرمایید خاله
خاله: من مطمئنم رها داره راست میگه این چند وقت پویا یه ادم دیگه شده دیگه اون پویا سابق نیست هر روز با یه دختره الانم مقصر پویاست ولی بدون اینکه کامل گوش کنی و رفتی رهارو زدی حالا برو از دلش دربیار که مامانت ببینه داری عروسشو ناراحت کردی عصبی میشه
طاها: مامانمم نمیدونه که رها خونبسه ولی کار منم اشتباه بود خاله یه پماد داد منم رفتم بالا تو اتاق که دیدم رها از حموم در امد رفتم بغلش کردم اوردمش گذاشتمش رو تخت و میخاستم حولشو در بیارم که گفت
رها: میشه بری بیرون میخام لباسامو عوض کنم
طاها: باشه ولی بیرون نمیرم همینجا میخوابم رو تخت
رها: اوکی رفتم لباسامو پوشیدم(همون لباس هایی که داشتو دوباره پوشید) رفتم رو تخت بخوابم که طاها گفت بیا این سمت کارت دارم رفتم با یه حرکت تیشرتمو دراورد گفت بزار پماد بزنم پمادمو زد و تیشرتمو پشوند
طاها: رها خاله الان یه چیزی بهم گفت که فهمیدم تو راس میگی منو ببخش
رها: باشه(سرد)
طاها: حالا میای یکم تو بغلم بخوابی تا شام حاضر بشه
رها: گفتم نه که یهو دستمو کشیدو انداختتم روتخت و روم خیمه زد گفت
طاها: میشه بوست کنم خانوم کوچولو
گفتم نه ولی طاها هی سرشو نزدیک تر میکرد که یهویی...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه😘😘😘😍😍😍
خاله: ادم مگه زنشو میزنه
حالا بیا بشین برات یه چیزی تعریف کنم
طاها: بفرمایید خاله
خاله: من مطمئنم رها داره راست میگه این چند وقت پویا یه ادم دیگه شده دیگه اون پویا سابق نیست هر روز با یه دختره الانم مقصر پویاست ولی بدون اینکه کامل گوش کنی و رفتی رهارو زدی حالا برو از دلش دربیار که مامانت ببینه داری عروسشو ناراحت کردی عصبی میشه
طاها: مامانمم نمیدونه که رها خونبسه ولی کار منم اشتباه بود خاله یه پماد داد منم رفتم بالا تو اتاق که دیدم رها از حموم در امد رفتم بغلش کردم اوردمش گذاشتمش رو تخت و میخاستم حولشو در بیارم که گفت
رها: میشه بری بیرون میخام لباسامو عوض کنم
طاها: باشه ولی بیرون نمیرم همینجا میخوابم رو تخت
رها: اوکی رفتم لباسامو پوشیدم(همون لباس هایی که داشتو دوباره پوشید) رفتم رو تخت بخوابم که طاها گفت بیا این سمت کارت دارم رفتم با یه حرکت تیشرتمو دراورد گفت بزار پماد بزنم پمادمو زد و تیشرتمو پشوند
طاها: رها خاله الان یه چیزی بهم گفت که فهمیدم تو راس میگی منو ببخش
رها: باشه(سرد)
طاها: حالا میای یکم تو بغلم بخوابی تا شام حاضر بشه
رها: گفتم نه که یهو دستمو کشیدو انداختتم روتخت و روم خیمه زد گفت
طاها: میشه بوست کنم خانوم کوچولو
گفتم نه ولی طاها هی سرشو نزدیک تر میکرد که یهویی...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه😘😘😘😍😍😍
۳.۱k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱