یاد دارم در غروبی سرد سرد

یاد دارم در غروبی ســــرد ســــــرد...

میگــذشت از کوچـــــه مـــا دوره گـرد

داد میزد:کهــــــنه قالــــی میــــــخرم

دسته دوم جنــس عالــــی میــــخرم

کاســــه و ظــــرف سفالی میــــخرم

گـــــر نداری کوزه خالــــی میـــــخرم

اشک در چشــــمان بابا حلقه بــست

عاقبت آهی کشید بغضش شکـست

اول ماه است و نان در سفره نیـست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟!

بوی نـــان تـــازه هوشــش برده بــود

اتـــفاقـــا مـــــادرم هـــم روزه بــــــود

خــــواهـــــرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقــــا "سفره خالی" میخرید؟؟
دیدگاه ها (۱)

دلم خیلی هواشوکرده...

اسارت زن آشکار است اسارت مرد پنهان من اسیر دنیام و تو اسیر...

در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست تا مه...

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط