در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست ...

در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست تا مهمان وی باشد.

کدخدا به بودا گفت :

«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»

بودا به کدخدا گفت :

«یکی از دستانت را به من بده»

کدخدا یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت :

«حالا کف بزن» کدخدا گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»

بودا پاسخ داد :

هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان نیز هرزه باشند

مردان و پول‌هایشان از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .

به جای نگرانی برای من نگران خودت و مردان دهکده ات باش
دیدگاه ها (۱)

یاد دارم در غروبی ســــرد ســــــرد... میگــذشت از کوچـــــ...

دلم خیلی هواشوکرده...

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوی...

ساعت آخر بود، دخترک گوشه کلاس تنها و آرام نشسته و به چهره م...

بسم الله الرحمن الرحیمپاسخ قسمت دوم :لذا ضمن آن که حجاب مست...

بسم الله الرحمن الرحیم یک نکته در باره آنیما و آنیموس :هر زن...

دستمال شیکی از جیبش درآورد و مشغول برق انداختن دو چشم مار که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط