سلام گلاےقشنگ،بوستان،مهر،عصرتون بینظیر،ب،دورازخستگے،با،ی،
سلام گلاےقشنگ،بوستان،مهر،عصرتون بینظیر،ب،دورازخستگے،با،ی،اشتیاق،ی،تلنگر،ی،امید،چطوریاین!!؟؟😍 😉
#جذاب و #انگیزشی
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دو دستش
گرفته بود و به این فکر میکرد
که آیا میتواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه.
بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت.
طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند.
فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان #پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»
بعد از شنیدن حرفهای مدیر، پیرمرد گفت: «من میتونم کمکت کنم.»
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «این پول رو بگیر.
یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع میتونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.»
بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک 500000 $دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت،
یکی از #ثروتمندترین مردان روی زمین.
با خود فکر کرد: «حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.»
اما #تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد.
همین که میدانست این چک را دارد،
#اشتیاق و #توان تازهای برای نجات شرکت پیدا کرد.
#توانست از طلبکاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگیرد.
چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد.
در عرض چند ماه توانست تمام بدهیها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود،
با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست.
#راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان #موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!»
بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد.
این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار میکند و به مردم میگوید که راکفلر است.»
مدیر تازه فهمید این پول نبود که شرایط او را تغییر داد
بلکه #اعتماد_به_نفس به وجود آمده در او بود که
قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بود
#مـــوفـقـــــــــــیـــت_مـثــبــــــت.
پ.نوست:برایتان،ی،حس،خوب،ی،دوستے،از،س،شوق،ی،اشتیاق،وصف ناشدنے،د،زندگےآرزومندم.
من آرزومندآرزوهاتونم🌹 🌹 😍 🙏 🙌 ✌ 👆
#جذاب و #انگیزشی
مدیر شرکتی روی نیمکتی در پارک نشسته بود و سرش را بین دو دستش
گرفته بود و به این فکر میکرد
که آیا میتواند شرکتش را از ورشکستگی نجات دهد یا نه.
بدهی شرکت خیلی زیاد شده بود و راهی برای بیرون آمدن از این وضعیت نداشت.
طلبکارها دائماً پیگیر طلب خود بودند.
فروشندگان مواد اولیه هم تقاضای پرداخت بر اساس قرارداهای بسته شده را داشتند.
ناگهان #پیرمردی کنار او روی نیمکت نشست و گفت: «به نظر میاد خیلی ناراحتی.»
بعد از شنیدن حرفهای مدیر، پیرمرد گفت: «من میتونم کمکت کنم.»
نام مدیر را پرسید و یک چک برای او نوشت و داد به دستش و گفت: «این پول رو بگیر.
یک سال بعد همین موقع بیا اینجا و اون موقع میتونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.»
بعد هم از آنجا دور شد.
مدیر شرکت در حال ورشکستگی، یک چک 500000 $دلاری در دستش دید که امضاء جان دی. راکفلر داشت،
یکی از #ثروتمندترین مردان روی زمین.
با خود فکر کرد: «حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانیه برطرف کنم.»
اما #تصمیم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آن را در جای امنی نگه دارد.
همین که میدانست این چک را دارد،
#اشتیاق و #توان تازهای برای نجات شرکت پیدا کرد.
#توانست از طلبکاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگیرد.
چند قرارداد جدید بست و چند سفارش فروش بزرگ دریافت کرد.
در عرض چند ماه توانست تمام بدهیها را تسویه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسید.
دقیقاً یک سال بعد از اتفاقی که در پارک برایش پیش آمده بود،
با چک نقد نشده به پارک رفت و روی همان نیمکت نشست.
#راکفلر آمد اما قبل از اینکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان #موفقیتش را برای او تعریف کند، پرستاری آمد و راکفلر را گرفت و فریاد زد: «گرفتمش!»
بعد به مدیر نگاه کرد و گفت: «امیدوارم شما را اذیت نکرده باشد.
این پیرمرد همیشه از آسایشگاه فرار میکند و به مردم میگوید که راکفلر است.»
مدیر تازه فهمید این پول نبود که شرایط او را تغییر داد
بلکه #اعتماد_به_نفس به وجود آمده در او بود که
قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داده بود
#مـــوفـقـــــــــــیـــت_مـثــبــــــت.
پ.نوست:برایتان،ی،حس،خوب،ی،دوستے،از،س،شوق،ی،اشتیاق،وصف ناشدنے،د،زندگےآرزومندم.
من آرزومندآرزوهاتونم🌹 🌹 😍 🙏 🙌 ✌ 👆
۱.۲k
۱۳ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.