شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به

شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به

صبح میرسد

گورکن گمنامی است که دل به دفن دانایی

بسته است

مردمان من امانت آسمانند بر این خاک تلخ

مردمان من خان و مان من اند

کوروش بزرگ
دیدگاه ها (۳)

فرمان دادم بدن مرا مومیایی نکنند و در تابوت نگذارند و به خاک...

صبح یکی از روزهای دل انگیز پاییز سال 600 ق.م بود . پرتو طلای...

ای وطن ای یادگار کاوه و خشم فریدونای ک از تو پا گرفته صد هزا...

از پـــــــــــــــــــــــارس تا دماونــــــــــــداز کــــ...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

پارت: ۷۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط