لحظه ای از عشق خواندی جان من بیمار شد

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شد
شور عشقت را گرفتم ، نبض من تکرار شد

در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
لب به لب هایم نهادی ، عشق من بیدار شد

روح و جانم را ربودی ، دین و کیشم را گرفتی
از همه عالم گریزان , مست آن دیدار شد

در نمازم جای " سبحانَ " صدایت می زدم
در سکوت و انزوایم ، ذکر تو اجبار شد

تو ، خدایم ، نه ، وجودم را گرفتی از من و
بی تو بودن در وجودم ، هرنفس انکار شد
دیدگاه ها (۱)

شما خود را برتر از ما ندانید!سخنان محمدرضاشاه در اکتبر سال 1...

هوا سرد است بینی ام را میچسبانم به گردنت نفس میکشم نفس نفس ن...

و شاید دلتنگیِ غروبِ جمعهنفرینِ مادری باشدکه گوشه ی آسایشگاه...

جوجوی عمه یسرا خانم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط