love Between the Tides
love Between the Tides⁷
(موضوع: شروع داستان)
فردای آن روز، ا/ت که کلاس نداشت، تمام وقتش را صرف نقشه کشیدن کرد. و باید نقشه اینکه چطور میتونه تهیونگ رو به خودش نزدیک کنه و باید دنبال این باشه که چطور علایق تهیونگ رو میتونه پیدا کنه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد، ا/ت با استرس شدید سر کلاس ریاضی بود. این بار واقعاً گوش میداد، نه برای یادگیری، بلکه برای درک اینکه تهیونگ چگونه تدریس میکند و چگونه فکر میکند.
سومین، که همیشه چند ردیف عقبتر مینشست، برگشت و با چشمانی که حکم اعدام را در خود داشت، به ا/ت نگاه کرد و با اشاره سر به تهیونگ اشاره کرد: یادت نره.
ا/ت اهمیت نداد و تمام تمرکز خود را روی تخته گذاشت.
به محض اتمام کلاس، ا/ت کیفش را برداشت و با سرعتی غیرمنتظره به سمت میزی که تهیونگ مشغول جمع کردن وسایلش بود، رفت.
ا/ت
ا/ت:«آقای کیم.»
تهیونگ سرش را بالا آورد.
تهیونگ:«بله؟» لحن او سرد بود
ا/ت«من بابت اون روز خیلی متأسفم که حواسم پرت بود و داشتم طراحی میکردم اما حقیقت اینه که من عاشق ریاضی هستم و واقعاً دوست دارم این مفاهیم رو یاد بگیرم. میخوام پیشرفت کنم.»
تهیونگ:«خب…» تهیونگ بدون ذرهای احساس در چشمانش، جواب داد
ا/ت:«میشه به من یاد بدید؟»
تهیونگ:«خب، کار من همینه. سر کلاس بهت یاد میدم.»
ا/ت قدمی جلوتر رفتم، دقیقاً جایی که بوی ملایم ادکلن تهیونگ به مشام میرسید.
ا/ت:«کلاس خیلی شلوغه و من واقعاً نمیتونم تمرکز کنم. مثلاً من و شما بریم کتابخونه یا یه فضای ساکت و بهم درس یاد بدید.»
تهیونگ به سرعت عقب نشست و فاصلهاش را حفظ کرد.
تهیونگ:«برو به نماینده کلاس بگو بهت یاد بده. اون کارش بهتره.»
ا«اما شما استاد هستید.»
اصرار کردم، با لحنی که نه التماس بود و نه جلفبازی،.
ا/ت«من دوست دارم شما به من یاد بدید. میخوام از بهترینها یاد بگیرم.»
تهیونگ:«من وقت ندارم. وقتم رو نگیر. برو.»
ا/ت:«ببخشید. متأسفم استاد. فقط میخواستم ببینم کلاس خصوصی یا دورههای تقویتی میگذارید یا نه. بابت مزاحمت ممنون.»
.....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
(موضوع: شروع داستان)
فردای آن روز، ا/ت که کلاس نداشت، تمام وقتش را صرف نقشه کشیدن کرد. و باید نقشه اینکه چطور میتونه تهیونگ رو به خودش نزدیک کنه و باید دنبال این باشه که چطور علایق تهیونگ رو میتونه پیدا کنه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند روز بعد، ا/ت با استرس شدید سر کلاس ریاضی بود. این بار واقعاً گوش میداد، نه برای یادگیری، بلکه برای درک اینکه تهیونگ چگونه تدریس میکند و چگونه فکر میکند.
سومین، که همیشه چند ردیف عقبتر مینشست، برگشت و با چشمانی که حکم اعدام را در خود داشت، به ا/ت نگاه کرد و با اشاره سر به تهیونگ اشاره کرد: یادت نره.
ا/ت اهمیت نداد و تمام تمرکز خود را روی تخته گذاشت.
به محض اتمام کلاس، ا/ت کیفش را برداشت و با سرعتی غیرمنتظره به سمت میزی که تهیونگ مشغول جمع کردن وسایلش بود، رفت.
ا/ت
ا/ت:«آقای کیم.»
تهیونگ سرش را بالا آورد.
تهیونگ:«بله؟» لحن او سرد بود
ا/ت«من بابت اون روز خیلی متأسفم که حواسم پرت بود و داشتم طراحی میکردم اما حقیقت اینه که من عاشق ریاضی هستم و واقعاً دوست دارم این مفاهیم رو یاد بگیرم. میخوام پیشرفت کنم.»
تهیونگ:«خب…» تهیونگ بدون ذرهای احساس در چشمانش، جواب داد
ا/ت:«میشه به من یاد بدید؟»
تهیونگ:«خب، کار من همینه. سر کلاس بهت یاد میدم.»
ا/ت قدمی جلوتر رفتم، دقیقاً جایی که بوی ملایم ادکلن تهیونگ به مشام میرسید.
ا/ت:«کلاس خیلی شلوغه و من واقعاً نمیتونم تمرکز کنم. مثلاً من و شما بریم کتابخونه یا یه فضای ساکت و بهم درس یاد بدید.»
تهیونگ به سرعت عقب نشست و فاصلهاش را حفظ کرد.
تهیونگ:«برو به نماینده کلاس بگو بهت یاد بده. اون کارش بهتره.»
ا«اما شما استاد هستید.»
اصرار کردم، با لحنی که نه التماس بود و نه جلفبازی،.
ا/ت«من دوست دارم شما به من یاد بدید. میخوام از بهترینها یاد بگیرم.»
تهیونگ:«من وقت ندارم. وقتم رو نگیر. برو.»
ا/ت:«ببخشید. متأسفم استاد. فقط میخواستم ببینم کلاس خصوصی یا دورههای تقویتی میگذارید یا نه. بابت مزاحمت ممنون.»
.....
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۳۲.۱k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط