love Between the Tides

love Between the Tides⁶

(پارت شش: انتخاب سخت/نابودی زندگی)

سومین نفس عمیقی کشید.
سومین:«باشه. دو گزینه داری، چون مهربونم دوتاش رو با هم نمی‌خوام.
گزینه اول: «همینجا، هر لباسی پوشیدی، از بدنت خارج م**یکنی. ما عکس می‌گیریم و پخش می‌کنیم.»
ا/ت چشمانش گشاد شد.
ا/ت:«دیوونه شدی؟!»
سومین:«آرام باش. گزینه دوم رو هم بگم امشب رو با این آقایون اینجا می‌گذر***ونی. هیچ‌کس هم نمی‌فهمه»
ا/ت در شوک کامل بود. این بازی، انتقام از یک توهین کوچک نبود؛ این نابودی بود.
ا/ت:«سومین، چی داری میگی؟»
سومین:«آروم باش. این‌ها برای تو سخت نیستن، ا/ت.… ولی یک گزینه سومی هم هست که من به خاطر مهربانی‌ام می‌گم.»
سومین نزدیک‌تر شد، صدای او حالا فقط برای ا/ت قابل شنیدن بود:
سومین: یا اینکه… تا سه ماه دیگه، باید استاد ریاضی، کیم تهیونگ، رو در دام خودت بندازی و کاری کنی که در پایان این سه ماه، کاملاً عاشق تو بشه. اگر موفق نشی، باید برگردی و یکی از اون دو گزینه اول رو انجام بدی.»
ا/ت خشکش زد. تهیونگ. مردی که طرح لباس او را پاره کرد. مردی که او را تحقیر کرد.
ا/ت:«این… این دیوونگیه.»
سومین:«انتخاب با توئه، ا/ت. نابودی اعتبار یا یک مأموریت سه ماهه با جایزه بزرگ. پس چی انتخاب می‌کنی؟»
وحشت مطلق در چشمان ا/ت موج می‌زد. او فقط به دهان سومین خیره شده بود و کلمات وحشتناک او در ذهنش بازپخش می‌شدند: عک**س‌ها… پس**رها… عا**شق شدن استاد کیم.
ا/ت:«سه ماه کمه.»
سومین با خونسردی، مچ دست ا/ت را گرفت. سومین:«نه، زیاده. امروز ۱۶م است. تو وقت کافی داری تا یک عمر تنها بودن رو عوض کنی.»
ا/ت حس می‌کرد داره خفه می‌شه او بین دو جهنم گیر افتاده بود. نابودی کامل اجتماعی یا یک مأموریت احساسی غیرممکن.
ا/ت:«باشه. فقط سه ماه. سه ماه دیگه.»
سومین:«سه ماه شد چهار ماه… کاری باهات می‌کنم نتونی سرت رو تو شهر بالا بگیری.»
ا/ت:«باشه.»
ا/ت بدون هیچ حرف دیگری، کیفش را محکم گرفت و با سرعت از آن اتاق جهنمی دور شد. هوای آزاد بار، هر چقدر هم مسموم بود، از فضای بسته اتاق بیلیارد بهتر بود.
او تا خوابگاه دوید و مستقیم زیر پتو رفت. چهیونگ، هم‌اتاقی‌اش، روی تخت کناری در حال مطالعه بود.
چهیونگ:«خوبی؟چیزی شده؟»
ا/ت پتو را محکم‌تر دور خود پیچید.
ا/ت:«میشه لطفاً سؤال نپرسی؟»

ا/ت تا صبح زیر پتو گریه کرد. گریه برای طرح پاره شده‌اش، برای باخت شرم‌آور، و برای مأموریت غیرممکنی که روی دوشش افتاده بود. چگونه می‌توانست کسی را عاشق کند در حالی که خودش به عشق اعتقادی نداشت و دوست داشت تا آخر عمر تنها باشد

#فیک
#سناریو
#taehyung
دیدگاه ها (۴۲)

love Between the Tides⁷(موضوع: شروع داستان) فردای آن روز، ا/...

love Between the Tides⁸(موضوع:چگونه نزدیک بشم؟) صبح روز بعدا...

love Between the Tides⁵(پارت پنج: بازی) شببه دلیل اینکه حالم...

love Between the Tides⁴(پارت ۴:بی تفاوتی تهیونگ/معنای عشق) ا...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط