ترا با غیر می بینم صدایم در نمی آید
ترا با غیر می بینم٬ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم٬ باده خوردم٬ خون گریستم٬ کنجی افتادم
تحمل می رود٬ اما شب ِ غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر ز آن٬ لیک
چه گویم جور هجرت٬ چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها٬ بیقراریها؟
تو مه بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور٬ ای زلف٬
که این دیوانه گر عاقل شود ٬ دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ٬بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟....
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم٬ باده خوردم٬ خون گریستم٬ کنجی افتادم
تحمل می رود٬ اما شب ِ غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر ز آن٬ لیک
چه گویم جور هجرت٬ چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها٬ بیقراریها؟
تو مه بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور٬ ای زلف٬
که این دیوانه گر عاقل شود ٬ دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ٬بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟....
- ۸.۲k
- ۳۰ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط