ترا با غیر می بینم صدایم در نمی آید

ترا با غیر می بینم٬ صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم٬ باده خوردم٬ خون گریستم٬ کنجی افتادم
تحمل می رود٬ اما شب ِ غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر ز آن٬ لیک
چه گویم جور هجرت٬ چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها٬ بیقراریها؟
تو مه بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور٬ ای زلف٬
که این دیوانه گر عاقل شود ٬ دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ٬بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟....
دیدگاه ها (۶)

در آخرین 5شنبه بهمن ماه...ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑ ﻨﻢ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮ...

خداونــــــــــدا این عیــــن حقـــــــیقت اســـــت کـــــــ...

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب شاید تو می خواهی مرا در کو...

حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیرسهم‌ام از شادی تویی با اخم ...

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط