سلام بچه ها رمان اکولجان و هاریکا♡ •~• عمر
سلام بچه ها رمان اکولجان و هاریکا♡ •~• عمر و آسیه صبح با ایبیکه و اگلجان به مدرسه خود را آفتادن اون روز بدترین روز اونا بود وقتی اگولجان امیر هل داد و او رای بیمارستان کرد بد او امیر با دوست دخترش و خواهرش به مدرسه عمر و آسیه و اگلجان و ایبیکه آمدند البته امیر از اگلجان هاریکا رو گرفت و دوست دختر امیر به شدت از دست این کارش عصبی بود تازه دوست دختر امیر به شدت عاشق او بود اما امیر با او دواح بد اخلاق بود تازه داشت با هاریکا همین کار می کرد اگلجان دید داره سر هاریکا داد میزنه عصبی شد امیر رفت هاریکا موند اگلجان گفت اگه عصبی بزار باشه اما تو رو ناراحت نکنه . هاریکا به اگلجان گفت به تو ربط نداره . اگلجان گفت باشه هاریکا گفت تو عنرر هنوز باهم دوست نشدید؟ اگلجان گفت به من ربط داره بد رفتن سر کلاس .........
۸۷۶
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.