...🗣
...🗣
میگفت فقط یهکم بیاشتها بودم و وزنم کم میشد.رفتم دکتر گفتن کانسر داری.نهایت سهماه دیگه زندهای!
اونم باید همش تو بیمارستان باشی.
میگفت هیچوقت نمیدونستم دنیا انقد واهیه.من هنوز کلی آرزو داشتم.من داشتم برای کنکور میخوندم.دانشگاه تهران تمام رویای من بود.اینکه ازدواج کنم،اینکه یه موجود کوچولو منو مامان صدا کنه.دستای کوچیکشو تو دستام بذاره.حالا به همین راحتی میگن داری میمیری.مگه میشه؟پس عدالت چی میشه؟من هنوز زندگی نکردم،من همش منتظر آینده بودم.من فقط درس خوندم.من هیچ کاری نکردم.آخه مگه میشه؟چرا هیشکی جواب منو نمیده؟چهخبره؟پس جواب دل منو کی میده؟
اینارو میگفت و اشک میریخت...
دو ماه بعدش با گُل رز سفید سر مزارش بودم.بارون نمنم میزد.هوا داشت تاریک میشد.طلوع و غروب رو سنگقبرش تموم وجودمو آتیش میزد.عزیزدلم...نیومده رفتی که...
آره..اینه رسمش.یهو بهت میگن جم کن بریم.دیگه نمیپرسن زندگی کردی یا نه.نمیپرسن به آرزوهات رسیدی یا نه،نمیپرسن شاد بودی یا نه،نمیپرسن هیچی نمیپرسن.فقط میگن وقت رفتنه.هرثانیه ممکنه بگن پاشو بریم.
خب چرا تو این فاصلهی کوتاه نامعلوم بین زندگی و مرگ،غصه بخوریم،حرص بخوریم،گریه کنیم،رنج بکشیم،مهمتر از همه؛به اونیکه دوسش داریم نگیم که چقد دوسش داریم؟چرا عشق نورزیم؟چرا فقط بدوایم؟چرا واینستیم یهکم نفس بکشیم،یهکم کارایی که دوس داریم انجام بدیم،چرا فرصت و داریم از دست میدیم؟هیچ به این فک کردین که این تیکتاک ساعت رو به تابوت میخونه؟!هیچ فکر کردین ممکنه بهمون بگن وقت رفتنه؟مگه ما از کی عزیزتریم؟
دیشب بازم خبر کانسر یکی دیگه رو بهم دادن.اینم فقط پونزده سالشه..آره فقط پونزدهسال...
لعنت...همین...
#یاسمن_محمدی
➰ @viir_gool ➰
میگفت فقط یهکم بیاشتها بودم و وزنم کم میشد.رفتم دکتر گفتن کانسر داری.نهایت سهماه دیگه زندهای!
اونم باید همش تو بیمارستان باشی.
میگفت هیچوقت نمیدونستم دنیا انقد واهیه.من هنوز کلی آرزو داشتم.من داشتم برای کنکور میخوندم.دانشگاه تهران تمام رویای من بود.اینکه ازدواج کنم،اینکه یه موجود کوچولو منو مامان صدا کنه.دستای کوچیکشو تو دستام بذاره.حالا به همین راحتی میگن داری میمیری.مگه میشه؟پس عدالت چی میشه؟من هنوز زندگی نکردم،من همش منتظر آینده بودم.من فقط درس خوندم.من هیچ کاری نکردم.آخه مگه میشه؟چرا هیشکی جواب منو نمیده؟چهخبره؟پس جواب دل منو کی میده؟
اینارو میگفت و اشک میریخت...
دو ماه بعدش با گُل رز سفید سر مزارش بودم.بارون نمنم میزد.هوا داشت تاریک میشد.طلوع و غروب رو سنگقبرش تموم وجودمو آتیش میزد.عزیزدلم...نیومده رفتی که...
آره..اینه رسمش.یهو بهت میگن جم کن بریم.دیگه نمیپرسن زندگی کردی یا نه.نمیپرسن به آرزوهات رسیدی یا نه،نمیپرسن شاد بودی یا نه،نمیپرسن هیچی نمیپرسن.فقط میگن وقت رفتنه.هرثانیه ممکنه بگن پاشو بریم.
خب چرا تو این فاصلهی کوتاه نامعلوم بین زندگی و مرگ،غصه بخوریم،حرص بخوریم،گریه کنیم،رنج بکشیم،مهمتر از همه؛به اونیکه دوسش داریم نگیم که چقد دوسش داریم؟چرا عشق نورزیم؟چرا فقط بدوایم؟چرا واینستیم یهکم نفس بکشیم،یهکم کارایی که دوس داریم انجام بدیم،چرا فرصت و داریم از دست میدیم؟هیچ به این فک کردین که این تیکتاک ساعت رو به تابوت میخونه؟!هیچ فکر کردین ممکنه بهمون بگن وقت رفتنه؟مگه ما از کی عزیزتریم؟
دیشب بازم خبر کانسر یکی دیگه رو بهم دادن.اینم فقط پونزده سالشه..آره فقط پونزدهسال...
لعنت...همین...
#یاسمن_محمدی
➰ @viir_gool ➰
۱.۸k
۲۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.