رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۴
+«هی ، هی، شایعه ها رو شنیدی؟ میگن اون عجیب ترین پسر مدرسه اس.....کی میدونه... بعضی ها میگن اون یه شیطانه که به شکل آدم در اومده.....»
-«میگم ؟ در مورد اون شایعه می دونه ؟ بعضی ها میگن آخرین بار که یه دختر بهش اعتراف کرد اون قدر عصبانی شد که نزدیک بود حتی دختره رو بزنه.....»
+« جالبه نه؟بعضی ها هم میگن اون یه روانی تمام معناست..... شنیدم که اون با یه نار سفید همش حرف می زنه.....میگن اون مار یه اژدهاست که تو خونه ی شیطان زندگی میکنه.....»
-« آخه کدوم آدم عاقلی یه مار رو به عنوان حیوون خونگیش انتخاب می کنه؟ ...... واقعا که روانیه....»
+«حتی اون هیچ دوستی هم نداره و همیشه تنهاست.... ولی تازگی ها شنیدم که یه نفر رو تعقیب کرده....... اما نمی دونم کی بوده..... دختر یا پسر....... انسان یا شبح..... اون خیلی خیلی ترسناکه........»
«ازش فاصله بگیرید اون یه هیولاست !»
آئویی:«اینا چیزاییه که بقیه میگن»
نزوکو:«ولی ایگورو سان توی کلاس اونی چان منه و با شایعات خیلی فرق داره...»
(اونی چان همون برادر بزرگتر میشه به ژاپنی)
میتسوری:«ایگورو....اوبانای.....»
شینوبو:«اون مار ها رو خیلی دوست داره»
کانائو:«از کجا می دونی؟»
شینوبو:«عهههه خب .... فقط حدس زدم و اینکه مار داره هم اینو ثابت می کنه😅»
توی ذهن شینوبو:[اوه خدای من این ایگورو اوبانای رو با ایگورو اوبانای زندگی قبلیم اشتباه گرفتم🤦♀اما از حق نگذریم خیلی شبیه همن..............امکان داره......هنوز نه! پیش بینی و قضاوت های الکی نه! مگه میشه اون هم تناسخ پیدا کرده باشه؟]
+۲ ساعت بعد تو راه برگشت+
(گوینده: میتسوری:)
الان بهترین موقعیت برای گفتن حقیقت به شینوبو عه.....
:«عههه شینوبو اونجا رو ببین! نظرت چیه بریم توی اون پارک یکم بشینیم؟»
شینوبو:«آره هوا هم خوبه»
حالا!!!
:«شینوبو ..ــــــ»
شینوبو:«میتسوری ..ـــــــــ»
(هردوشون همزمان گفتن و این یکی رو هم باهم میگن😐)
+ـ :«عه خب تو اول بگو!»
:«خیی وقت بود که می خواستم اینو بهت بگم...... لطفاً شوکه نشو..... راستش شینوبو ........ این .... قبلش یه داستان برات تعریف می کنم..... یادته وقتی مهد کودک می رفتیم یه بار سنسی یه داستان تعریف کرد؟...»
ادامه دارد...
یی هو ها هو هی😂😐
°.⊹
﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉
.°🍡 ִֶָ -
(/_\) (/ـ\)
( ^-^) ( •-• )
( >🍚 🍧ـ )
-«میگم ؟ در مورد اون شایعه می دونه ؟ بعضی ها میگن آخرین بار که یه دختر بهش اعتراف کرد اون قدر عصبانی شد که نزدیک بود حتی دختره رو بزنه.....»
+« جالبه نه؟بعضی ها هم میگن اون یه روانی تمام معناست..... شنیدم که اون با یه نار سفید همش حرف می زنه.....میگن اون مار یه اژدهاست که تو خونه ی شیطان زندگی میکنه.....»
-« آخه کدوم آدم عاقلی یه مار رو به عنوان حیوون خونگیش انتخاب می کنه؟ ...... واقعا که روانیه....»
+«حتی اون هیچ دوستی هم نداره و همیشه تنهاست.... ولی تازگی ها شنیدم که یه نفر رو تعقیب کرده....... اما نمی دونم کی بوده..... دختر یا پسر....... انسان یا شبح..... اون خیلی خیلی ترسناکه........»
«ازش فاصله بگیرید اون یه هیولاست !»
آئویی:«اینا چیزاییه که بقیه میگن»
نزوکو:«ولی ایگورو سان توی کلاس اونی چان منه و با شایعات خیلی فرق داره...»
(اونی چان همون برادر بزرگتر میشه به ژاپنی)
میتسوری:«ایگورو....اوبانای.....»
شینوبو:«اون مار ها رو خیلی دوست داره»
کانائو:«از کجا می دونی؟»
شینوبو:«عهههه خب .... فقط حدس زدم و اینکه مار داره هم اینو ثابت می کنه😅»
توی ذهن شینوبو:[اوه خدای من این ایگورو اوبانای رو با ایگورو اوبانای زندگی قبلیم اشتباه گرفتم🤦♀اما از حق نگذریم خیلی شبیه همن..............امکان داره......هنوز نه! پیش بینی و قضاوت های الکی نه! مگه میشه اون هم تناسخ پیدا کرده باشه؟]
+۲ ساعت بعد تو راه برگشت+
(گوینده: میتسوری:)
الان بهترین موقعیت برای گفتن حقیقت به شینوبو عه.....
:«عههه شینوبو اونجا رو ببین! نظرت چیه بریم توی اون پارک یکم بشینیم؟»
شینوبو:«آره هوا هم خوبه»
حالا!!!
:«شینوبو ..ــــــ»
شینوبو:«میتسوری ..ـــــــــ»
(هردوشون همزمان گفتن و این یکی رو هم باهم میگن😐)
+ـ :«عه خب تو اول بگو!»
:«خیی وقت بود که می خواستم اینو بهت بگم...... لطفاً شوکه نشو..... راستش شینوبو ........ این .... قبلش یه داستان برات تعریف می کنم..... یادته وقتی مهد کودک می رفتیم یه بار سنسی یه داستان تعریف کرد؟...»
ادامه دارد...
یی هو ها هو هی😂😐
°.⊹
﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉﹉
.°🍡 ִֶָ -
(/_\) (/ـ\)
( ^-^) ( •-• )
( >🍚 🍧ـ )
- ۲۲.۸k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط