احساس او
احساس_او
𝐏𝟏
داشتم دکمه های لباسمو می بستم که صدای نا مادریمو شنیدم
نامادری:ا.ت
من:جانم
نامادری:بیا اینجا
خب وقتی میگم نامادری تصوری که ب ذهن شما میرسه یع زن خیلی بدجنسه ولی خب...
نامادری من مهروبونه
حداقل خوشحالم ک مث نامادری سیندرلا ازم کار نمی کشه
از پلع ها رفتم پایین
نامادری:بدو دختر دیرت شد که
من سریع دویدم و سوار ما شین شدم
دوتا خواهر خوندم و برادر خوندم با بابام تو ماشین نشسته بودن
بابا:دخترم بدو دیگه
راه افتادیم
پرش زمانی=5 دقیقه بعد
بابا:رسیدیم
الیویا:مرسی بابا
خب بعضی وقتا حس بدی بم دس میده وقتی اونا بابامو باباصدا می کنن ولی خب منم مامانشونو مامان صدا می کنم دیگه...
این ب اون در
همه پیاده شدیم و وارد مدرسه شدیم
برادر خوندم فلیکس رفت پیش بست فرندش ک دوس پسر قبلیم بود...
خب منو اون بیشتر از دو هفته باهم نموندیم و یجورایی کاتم نکردیم
شاید از هم خسته شدیم...
ادامه دارد...
لایک کنید ببینم چنتا کیوت خوندنش😉
𝐏𝟏
داشتم دکمه های لباسمو می بستم که صدای نا مادریمو شنیدم
نامادری:ا.ت
من:جانم
نامادری:بیا اینجا
خب وقتی میگم نامادری تصوری که ب ذهن شما میرسه یع زن خیلی بدجنسه ولی خب...
نامادری من مهروبونه
حداقل خوشحالم ک مث نامادری سیندرلا ازم کار نمی کشه
از پلع ها رفتم پایین
نامادری:بدو دختر دیرت شد که
من سریع دویدم و سوار ما شین شدم
دوتا خواهر خوندم و برادر خوندم با بابام تو ماشین نشسته بودن
بابا:دخترم بدو دیگه
راه افتادیم
پرش زمانی=5 دقیقه بعد
بابا:رسیدیم
الیویا:مرسی بابا
خب بعضی وقتا حس بدی بم دس میده وقتی اونا بابامو باباصدا می کنن ولی خب منم مامانشونو مامان صدا می کنم دیگه...
این ب اون در
همه پیاده شدیم و وارد مدرسه شدیم
برادر خوندم فلیکس رفت پیش بست فرندش ک دوس پسر قبلیم بود...
خب منو اون بیشتر از دو هفته باهم نموندیم و یجورایی کاتم نکردیم
شاید از هم خسته شدیم...
ادامه دارد...
لایک کنید ببینم چنتا کیوت خوندنش😉
۳.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲