کمال :تو اینجا چیکار میکنی؟
کمال :تو اینجا چیکار میکنی؟
اُکیا:تلفنمو جواب ندادی
کمال :اُکیا نکن این کارو
اُکیا:میخوای برم؟
اُکیا:یه بار هم که شده خواهش میکنم بگو اصلا دلت برا من تنگ نشده بود؟
کمال:من با دلتنگی کردن برای تو زنده ام
تو نبودت پنج سال هر روز هر روز
با فکر اینکه تورو میبینم صبر کردم
سعی کردم تورو از درونم بیرون کنم اما نتونستم
هر چی قلبم رو کندم از زیرش عشق سیاهم در اومد
تو رو پیدا کردم
اُکیا :میدونم
کمال:نمیتونی بدونی! چون منم اینقدر دوست داشتن رو تازه دارم میفهمم
واسه همین نمیتونی بفهمی
اُکیا:تلفنمو جواب ندادی
کمال :اُکیا نکن این کارو
اُکیا:میخوای برم؟
اُکیا:یه بار هم که شده خواهش میکنم بگو اصلا دلت برا من تنگ نشده بود؟
کمال:من با دلتنگی کردن برای تو زنده ام
تو نبودت پنج سال هر روز هر روز
با فکر اینکه تورو میبینم صبر کردم
سعی کردم تورو از درونم بیرون کنم اما نتونستم
هر چی قلبم رو کندم از زیرش عشق سیاهم در اومد
تو رو پیدا کردم
اُکیا :میدونم
کمال:نمیتونی بدونی! چون منم اینقدر دوست داشتن رو تازه دارم میفهمم
واسه همین نمیتونی بفهمی
۴.۸k
۱۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.