شاهنامه ۱۱۲ اردشیر بابکان
#شاهنامه #۱۱۲ #اردشیر_بابکان
شاپور از نژاد دختر پرسید دخترگفت
دختر گفت : من دختر مهرک هستم و در کودکی پارسایی مرا به کدخدا سپرد و از ترس شاه(مهرک به اردشیر خیانت کره وکشته شده ودخترش فرار کرد) اینجا پنهان شدم . پس شاپور نزد کدخدا رفت و گفت : این دختر زیبا را به من بده و شاهد ما باش . کدخدا هم پذیرفت . پس از ازدواج کردن پسری از این ازدواج بودکه او را اورمزد نامیدند . مدتی گذشت و او هفتساله شد و او را پنهان میکردند . تا اینکه شاپور به اردشیر از ازدواجش وپسرش به اردشیر گفت شاه خوشحال شده واورمزد را در برگرفت
شاپور کاردارانش در شهرهای مختلف را به رعایت عدل و انصاف سفارش میکرد وقتی اردشیر هفتادوهشتساله شد بیمار گشت و فهمید که زمان مردن رسیده است پس شاپور را فراخواند و شروع به پند و اندرز او کرد و گفت : سه چیز تخت شاه را سرنگون میکند . اول بیدادگری دوم اینکه فرد بیهنر را بر هنرمند ترجیح دهی و سوم اینکه به فکر انباشته کردن گنج باشی و به نیازمندان نرسی . در زمان حمله دشمن فوراً سپاه را آماده کن و کار را به فردا نینداز . حالا دیگر زمان رفتن من است. این را گفت و جان به جانآفرین تسلیم کرد . #شاپور
پادشاهی شاپور سی سال و دو ماه بود . وقتی شاپور بر تخت نشست به همه گفت که همان رسمهای اردشیر را اجرا میکند وقتی خبر مرگ اردشیر به همهجا رسید از روم سپاهیانی بهسوی ایران روان شدند . سپهدار لشکر روم بزانوش بود سرانجام لشکریان هر دو گروه درهم آمیختند و در آخر بزانوش گرفتار شدپس قیصر پیام صلح فرستاد . شاپور از پالوینه بهسوی اهواز رفت و شهرستانی به نام شاپورگرد به وجود آورد . پس از گذشت زمان پادشاهی ، روزی شاپور بیمار شد و اورمزد را فراخواند و نصایح و پندهایی به او کرد و سپس جان سپرد . #اورمزد شاپور
پادشاهی اورمزد شاپور یک سال و دو ماه بود . اورمزد نیز بهرسم شاهان قبل رفتار میکرد ولی مدت پادشاهی او زیاد نبود و چون هنگام مرگش رسید پسرش بهرام را فراخواند و اندرزهایی به او داد و جان سپرد . #بهرام اورمزد
پادشاهی بهرام اورمزد سه سال و سه ماه و سه روز بود . بهرام بر تخت نشست اما عمر پادشاهیش نیز چندان دراز نبود . او پسری به نام بهرام بهرام داشت . پس او را فراخواند و بهرسم شاهان قدیم نصایحی به او کرد و درگذشت .
@hakimtoosi
شاپور از نژاد دختر پرسید دخترگفت
دختر گفت : من دختر مهرک هستم و در کودکی پارسایی مرا به کدخدا سپرد و از ترس شاه(مهرک به اردشیر خیانت کره وکشته شده ودخترش فرار کرد) اینجا پنهان شدم . پس شاپور نزد کدخدا رفت و گفت : این دختر زیبا را به من بده و شاهد ما باش . کدخدا هم پذیرفت . پس از ازدواج کردن پسری از این ازدواج بودکه او را اورمزد نامیدند . مدتی گذشت و او هفتساله شد و او را پنهان میکردند . تا اینکه شاپور به اردشیر از ازدواجش وپسرش به اردشیر گفت شاه خوشحال شده واورمزد را در برگرفت
شاپور کاردارانش در شهرهای مختلف را به رعایت عدل و انصاف سفارش میکرد وقتی اردشیر هفتادوهشتساله شد بیمار گشت و فهمید که زمان مردن رسیده است پس شاپور را فراخواند و شروع به پند و اندرز او کرد و گفت : سه چیز تخت شاه را سرنگون میکند . اول بیدادگری دوم اینکه فرد بیهنر را بر هنرمند ترجیح دهی و سوم اینکه به فکر انباشته کردن گنج باشی و به نیازمندان نرسی . در زمان حمله دشمن فوراً سپاه را آماده کن و کار را به فردا نینداز . حالا دیگر زمان رفتن من است. این را گفت و جان به جانآفرین تسلیم کرد . #شاپور
پادشاهی شاپور سی سال و دو ماه بود . وقتی شاپور بر تخت نشست به همه گفت که همان رسمهای اردشیر را اجرا میکند وقتی خبر مرگ اردشیر به همهجا رسید از روم سپاهیانی بهسوی ایران روان شدند . سپهدار لشکر روم بزانوش بود سرانجام لشکریان هر دو گروه درهم آمیختند و در آخر بزانوش گرفتار شدپس قیصر پیام صلح فرستاد . شاپور از پالوینه بهسوی اهواز رفت و شهرستانی به نام شاپورگرد به وجود آورد . پس از گذشت زمان پادشاهی ، روزی شاپور بیمار شد و اورمزد را فراخواند و نصایح و پندهایی به او کرد و سپس جان سپرد . #اورمزد شاپور
پادشاهی اورمزد شاپور یک سال و دو ماه بود . اورمزد نیز بهرسم شاهان قبل رفتار میکرد ولی مدت پادشاهی او زیاد نبود و چون هنگام مرگش رسید پسرش بهرام را فراخواند و اندرزهایی به او داد و جان سپرد . #بهرام اورمزد
پادشاهی بهرام اورمزد سه سال و سه ماه و سه روز بود . بهرام بر تخت نشست اما عمر پادشاهیش نیز چندان دراز نبود . او پسری به نام بهرام بهرام داشت . پس او را فراخواند و بهرسم شاهان قدیم نصایحی به او کرد و درگذشت .
@hakimtoosi
۴۲.۰k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.