نبض مرا بگیرنبضم نمیزند

نبض مرا بگیر، نبضم نمی‌زند
انگار مرده‌ام، انگار رفته‌ام
در برزخی که تو
آرام خفته‌ای

با چشم‌های باز، خوابیده‌ای ولی
این بار چشم تو، بیمار و خسته نیست

چشمان باز تو، لبخند می‌زند
اما سکوت تو، حرفی نمی‌زند

بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی، نبض مرا بگیر

نبضم نمی‌زند، انگار مرده‌ام
شاید سکوت تو تنها مقصر است

در این کویر عشق، ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ، پایان زندگی است

حرفی نمی‌زنی، نبضت نمی‌زند
انگار مرده‌ای، بی‌تاب می‌شوم
فریاد می‌زنم
وای از سکوت تو.. وای از سکوت تو

سمانه گل محمدی
دیدگاه ها (۳)

‏می‌گفت زنم هر بار نصف شب بیدارم میکنه و با وحشت میپرسه چرا ...

وقتی کسی که دوستش داری، کسی که در زندگیت نقشی داشته، می‌رود،...

نظری کن،که به جان آمدم ازدلتنگیگذری کن: که خیالی شدم از تنها...

دیوانگی بد نیستبرای یک بار هم که شده دیوانه تر از من باش و ب...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

عکس مذهبی حضرت زهرا

از مسلخ خود به چشم تو پناه آوردم ای اغوش آغشته به نور پرواز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط