مسی به اکیدو میرود

شبی دیگر بود و بار دیگر مسی به اکیدو باز میگشت . او هر بار که بر میگشت جایی را آباد میکرد ، امّا امشب نوبت قلب خودش بود . مسی هیچ گونه تغییری دوست نداشت چون از نظرش سخت ترین کار دنیا "تغییر" بود . همچنان با خود درگیر حل مسئله بود و هنوز تصمیم به ابتکار نداشت . همیشه با خودش درگیری داشت که تا قیامت برسد ، چیزی نمیماند . او همیشه نصیحت میشد امّا هیچ گاه تاثیر آن را متوجه نمیشد . هیچ گاه تا به حال غیر از مواقعی که نوبت خودش بود ؛ به خود سخت نمیگرفت امّا بحث با خود خیلی بیشتر از خیلی . مسی همیشه به خود اهمیت خاصی میداد طوری که اگر نمیداد دیوانه میشد ولی در این مورد خیلی بیشتر به جای اهمیت به خود ، فکر به خود میکرد . امّا گاهی وقت ها انقدر از چیزی حساس و جزئی ناراحت میشد ، که فکر میکرد یکی از آدم های شکست خورده ی اطراف است . انقدری به اطراف خیره میشد و کلمه ای را زمزمه میکرد که کلاّ برایش معنایی نمیداد . اگر خودش به خودش حتّی در بدی ها و بد حالی ها قول میداد ؛ باید پای قولش میماند . آن شب بعد از ساعت ها فکر ، سر انجام به نتیجه ای رسید که حتّی خود من هم به آن نرسیدم .


بچه ها این داستان رو خودم نوشتم و فقط الهام گرفته از : حال خودم و کارتون مشخص شده در عنوان هست یعنی حال خودم رو شبیه داستان مسی کردم منتهی با تغییر
جالب اینجا بود که برای خودم یک صفحه مشخصات داستان نوشته بودم و این مال دوره ی کرونا بود متأسفانه ولی خب بازم مثل من افسرده حال نباشید
بعضی وقت ها مجبوری صادقانه بد باشی تا متظاهرانه خوب باشی و این داستان منه در هر شرایطی خودت باش حتی اگه مجبور به عکس این کار بشی😇

حالا به نظرتون مسی به چه نتیجه ای رسیده بود؟ داستان رو با پایان باز تموم میکنم تا ببینم احوال شما به داستان چی اضافه میکنه و داستان به چه مسیری هدایت میشه. امیدوارم همیشه در بد ترین شرایط بهترین باشید 😇یادتون نره شما ها لایق بهترین ها هستین💫😇🌱