پناهنده می شوم

پناهنده می شوم
به جایی دور دست...
شاید به روستایی
جایی که
رد هیچ تمدنی
و سیم هیچ تلفنی
جز زوزه نا مدرن سگان
ناله بادهای زخمی
وضجه آبشار از اصل افتاده
نباشد...
جایی نا مکان
که زنگ مدام
پیام های هرزه بی خبر از تو
مرا
هی به خودم
حالی نکنند...
دیدگاه ها (۲)

کامم تلخچشمانم بی خواب...چنگال زندگی...زخم...زخم... تعفن !آن...

چه غریبانه میشکنم در خوددر این دیار آشنا!!!!!همه هستی مال من...

از دور نگاهت می کنم!تو سیگار می کشیدودِ سیگار بالای سرت می ر...

این روزا ذهن من مثلتلفن پر حرفی مدام مشغول استیک خط از کتاب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط