کامم تلخ
کامم تلخ
چشمانم بی خواب...
چنگال زندگی...زخم...زخم... تعفن !
آنقدر آب شده ام در آتش درد
بزرگ شدن که قدم به دستگیره ی
پنجره های آزادی نمیرسد حتی...
هوا ...هوا...
کمی آرامش و آسودگی...
کمی بی خیالی محض
من دشت های بی پایان...
من رودهای جاویدان...
من پرستوهای شجاع آسمان
کودکی ام را میخواهم...
آفتاب را...
لبخند صبح را...
هیجان هرروز بودن را ...
من کودکی ام را میخواهم!
چشمانم بی خواب...
چنگال زندگی...زخم...زخم... تعفن !
آنقدر آب شده ام در آتش درد
بزرگ شدن که قدم به دستگیره ی
پنجره های آزادی نمیرسد حتی...
هوا ...هوا...
کمی آرامش و آسودگی...
کمی بی خیالی محض
من دشت های بی پایان...
من رودهای جاویدان...
من پرستوهای شجاع آسمان
کودکی ام را میخواهم...
آفتاب را...
لبخند صبح را...
هیجان هرروز بودن را ...
من کودکی ام را میخواهم!
۱۳۴
۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.