کامم تلخ

کامم تلخ
چشمانم بی خواب...
چنگال زندگی...زخم...زخم... تعفن !

آنقدر آب شده ام در آتش درد
بزرگ شدن که قدم به دستگیره ی
پنجره های آزادی نمیرسد حتی...

هوا ...هوا...
کمی آرامش و آسودگی...
کمی بی خیالی محض

من دشت های بی پایان...
من رودهای جاویدان...
من پرستوهای شجاع آسمان
کودکی ام را میخواهم...
آفتاب را...
لبخند صبح را...
هیجان هرروز بودن را ...

من کودکی ام را میخواهم!
دیدگاه ها (۵)

چه غریبانه میشکنم در خوددر این دیار آشنا!!!!!همه هستی مال من...

عجب آرامشی داردشانه هایت ...کسی چه میداندشاید راه بهشت ازشان...

پناهنده می شومبه جایی دور دست...شاید به روستاییجایی که رد هی...

از دور نگاهت می کنم!تو سیگار می کشیدودِ سیگار بالای سرت می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط