دیشب اندر بستر غم عکسی از دلبر کشیدم

دیشب اندر بستر غم ، عکسی از دلبر کشیدم

از زمین تا آسمانها ، با خیالش پرکشیدم

دست بر دامن گرفتم ، دامن دل را دریدم

دست و پا و چشم و سر ، از دامنِ دل بَر کشیدم

چشم بستم خواب دیدم دامن رویا گرفتم

لب انارین ، چشمها را چشمهء کوثر کشیدم

گونه ها را گونه ای از رنگ گندمگون گرفتم

هم که از برق نگاهش ، بر دلم آذر کشیدم

این چه رویای عجیبی بود که اندر بین بستر

گوشهء دنج اتاقم ، عکسی از محشر کشیدم

دادم از این شور شیرین ، قاب عکسی رو به رویم

دیدمش در شور شیرین ، محشری از شر کشیدم

قاب را بشکستم و بیدار گشتم با خیالش

پشت بر شر کردم و از خیر ، در دفتر کشیدم
دیدگاه ها (۱)

باورت شد عشق اینجا ذلت است ؟عاشقی سوزاندن حیثیت است ؟باورت ش...

دستور بده شاعر چشمان تو باشممجبور که نه ...گوش به فرمان تو ب...

شب ها راحت خوابت می برد؟یک نفر این جا هر شب پشت پلکهایت را م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط