دیشب اندر بستر غم ، عکسی از دلبر کشیدم
دیشب اندر بستر غم ، عکسی از دلبر کشیدم
از زمین تا آسمانها ، با خیالش پرکشیدم
دست بر دامن گرفتم ، دامن دل را دریدم
دست و پا و چشم و سر ، از دامنِ دل بَر کشیدم
چشم بستم خواب دیدم دامن رویا گرفتم
لب انارین ، چشمها را چشمهء کوثر کشیدم
گونه ها را گونه ای از رنگ گندمگون گرفتم
هم که از برق نگاهش ، بر دلم آذر کشیدم
این چه رویای عجیبی بود که اندر بین بستر
گوشهء دنج اتاقم ، عکسی از محشر کشیدم
دادم از این شور شیرین ، قاب عکسی رو به رویم
دیدمش در شور شیرین ، محشری از شر کشیدم
قاب را بشکستم و بیدار گشتم با خیالش
پشت بر شر کردم و از خیر ، در دفتر کشیدم
از زمین تا آسمانها ، با خیالش پرکشیدم
دست بر دامن گرفتم ، دامن دل را دریدم
دست و پا و چشم و سر ، از دامنِ دل بَر کشیدم
چشم بستم خواب دیدم دامن رویا گرفتم
لب انارین ، چشمها را چشمهء کوثر کشیدم
گونه ها را گونه ای از رنگ گندمگون گرفتم
هم که از برق نگاهش ، بر دلم آذر کشیدم
این چه رویای عجیبی بود که اندر بین بستر
گوشهء دنج اتاقم ، عکسی از محشر کشیدم
دادم از این شور شیرین ، قاب عکسی رو به رویم
دیدمش در شور شیرین ، محشری از شر کشیدم
قاب را بشکستم و بیدار گشتم با خیالش
پشت بر شر کردم و از خیر ، در دفتر کشیدم
۷۷۷
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.